کانر تک سرفهای کرد تا توجه دختر را به خودش جلب کند و موفق هم شد. کانر لبخند عمیق تری زد و گفت: میتونم یه نوشیدنی مهمونت کنم؟!
دختر لیوانش را بالا آورد و گفت: فک کنم یکی دارم نیازی ندارم کسی مهمونم کنه
کانر پوزخندی زد و گفت: پس برا همینه تنهایی، نه؟!
دختر کامل به طرف کانر برگشت و گفت: همیشه انقد با فرضیهسازیهات میری رو عصاب بقیه؟!
کانر به طرف جایی که مردم با شور و هیجان میرقصیدند برگشت و تکیهاش را به میز داد و گفت: یه جورایی کارمه
دختر: اینکه دربارهی یه دختر تنها تو بار فرضیه بسازی کارته؟؟ یا اینکه بری رو عصاب بقیه؟؟ یا شایدم اینکه تنهایی بقیهرو بهم بزنی
کانر ابرویی بالا انداخت و گفت: گزینههات خیلی نزدیک بودن فکر کنم باید همهی مواردو انتخاب کنم
دختر پوفی کرد و گفت: به نتیجم میرسی؟؟
کانر قیافهی حق به جانبی به خودش گرفت و گفت: همیشهی خدا
دختر: اونو میبینیش.
به دختر مو بلوندی که چند صندلی آن طرف تر آنها نشسته بود اشاره کرد و گفت: اونم تنهاس فکر کنم اگه بری سراغ اون نتیجهی بهتری میگیری!کانر نگاه سریعی به دختر مو بلوند با پیرهن طلایی نگاهی انداخت و گفت: با بلوندا حال نمیکنم
دختر: پس بهتره بری یکی دیگه رو پیدا کنی و منم تو کارنامت به عنوان سوژهی شکست خورده ثبت نمیشم. خوبه نه؟!
کانر: همین الانشم توی کارناممی
دختر: خب پس کلمهی شکست خورده رو از همی الان بنویس
کانر اشارهای به لیوان خالی دختر کرد و گفت: یه نوشیدنی باعث نمیشه کلمهی شکست خورده از کارنامم پاک بشه پس من برات یه نوشیدنی میخرم و تو برام تعریف میکنی چجوری کارت به تنهایی کشیده!
دختر: تو برام نوشیدنی میخری و من چیزی برات تعریف نمیکنم چون با وجود مزاحمی مث تو دیگه تنها نیسم
کانر دستش را برای متصدی بار بالا آورد و از او خواست که لیوانهایشان را پر کنند و بعد ادامه داد: دختر لجبازی هستی میدونی؟!
دختر: تو نمیتونی یه دخترو تو صحبت اول بشناسی
کانر: من کلا نمیتونم یه دخترو بشناسم فقط فرضیهسازیم خوبه
دختر بدون توجه به حرف کانر گفت: تو اینجا نیستی!
کانر: خب عالی شد یه فرضیهساز با یه فیلسوف
دختر: ذهنت درگیره یه چیز بزرگیه که نمیذاره اینجا باشی و لذت کاملو ببری
کانر: فرضیتو دوس داشتم
دختر شانهای بالا انداخت و گفت: این یه نظریه بود
کانر: اوه! خیلی به خودت مطمئنی
دختر: شاید براهمینه الان اینجا نشستی، تحقیقات نشون دادن مردا از دخترایی که به خودشون مطمئنن بیشتر خوششون میاد
کانر: پس براهمینه انقد به خودت مطمئنی؟ که بقیهرو جذب کنی؟!
دختر: اون کسی که میخواست یه نوشیدنی بخره تو بودی نه من!
کانر: من فقط میخواسم روز گندیو که داشتم فراموش کنم
دختر: girlfriend drama؟؟ (مشکلات دوس دختری؟)
کانر: من نمیتونم یه روز گند کاری داشته باشم؟
دختر: یه فرضیهساز چطوری میتونه یه روز گند توی کارش داشته باشه
کانر: شاید اون روز گندو مافوقش براش رقم زده
دختر لیوانش را به لیوان کانر زد و با حرص گفت: fuck that fuckers
کانر لیوان ویسکیاش را بالا برد و گفت: بعد اینهمه تفاهم نمیخوای اسمتو بهم بگی؟
دختر سرش را پایین انداخت و کمی فکر کرد و در آخر اسم مالیا بود که به زبانش آمد. خودش هم تعجب کرده بود که چرا این اسم را گفت!
کانر دستش را جلو آورد و گفت: کانر
مالیا دستش را جلو برد که زنگ تلفنش اجازه نداد دست کانر را بگیرد از کانر عذرخواهی کرد و گوشی را جواب داد صدای گبریل بلند شد: بانی همین الان بیا. نیازت داریم
بانی گوشی را قطع کرد و به کانر نزدیک شد جوری که یک سانت هم بین آنها فاصله نبود خودکار را از توی جیب داخلی کت کانر بیرون کشید و روی دستمال شمارهای را نوشت و گفت: سعی کن زیاد مزاحمم نشی.
و از بار خارج شد
________________________________________ووت یادتون نره❤
اگه ببینم داستانم بازخورد نداره دیگه ادامش نمیدم😭عکس: کانر جانِ جانان😍😭
YOU ARE READING
Hell Of Trust (جهنم اعتماد)
Mystery / ThrillerYou will never understand the damage you did to someone until the same thing is done to you. That's why I'm here! تو هیچوقت آسیبی که زدی را نمیفهمی غیر از اینکه کسی همان آسیب را به تو بزند. برای همین من اینجام!