part 6

62 9 136
                                    

کانر تک سرفه‌ای کرد تا توجه دختر را به خودش جلب کند و موفق هم شد. کانر لبخند عمیق تری زد و گفت: میتونم یه نوشیدنی مهمونت کنم؟!

دختر لیوانش را بالا آورد و گفت: فک کنم یکی دارم نیازی ندارم کسی مهمونم کنه

کانر پوزخندی زد و گفت: پس برا همینه تنهایی، نه؟!

دختر کامل به طرف کانر برگشت و گفت: همیشه انقد با فرضیه‌سازی‌هات میری رو عصاب بقیه؟!

کانر به طرف جایی که مردم با شور و هیجان میرقصیدند برگشت و تکیه‌اش را به میز داد و گفت: یه جورایی کارمه

دختر: اینکه درباره‌ی یه دختر تنها تو بار فرضیه بسازی کارته؟؟ یا اینکه بری رو عصاب بقیه؟؟ یا شایدم اینکه تنهایی بقیه‌رو بهم بزنی

کانر ابرویی بالا انداخت و گفت: گزینه‌هات خیلی نزدیک بودن فکر کنم باید همه‌ی مواردو انتخاب کنم

دختر پوفی کرد و گفت: به نتیجم میرسی؟؟

کانر قیافه‌ی حق به جانبی به خودش گرفت و گفت: همیشه‌ی خدا

دختر: اونو میبینیش.
به دختر مو بلوندی که چند صندلی آن طرف تر آن‌ها نشسته بود اشاره کرد و گفت: اونم تنهاس فکر کنم اگه بری سراغ اون نتیجه‌ی بهتری میگیری!

کانر نگاه سریعی به دختر مو بلوند با پیرهن طلایی نگاهی انداخت و گفت: با بلوندا حال نمیکنم

دختر: پس بهتره بری یکی دیگه رو پیدا کنی و منم تو کارنامت به عنوان سوژه‌ی شکست خورده ثبت نمیشم. خوبه نه؟!

کانر: همین الانشم توی کارناممی

دختر: خب پس کلمه‌ی شکست خورده رو از همی الان بنویس

کانر اشاره‌ای به لیوان خالی دختر کرد و گفت: یه نوشیدنی باعث نمیشه کلمه‌ی شکست خورده از کارنامم پاک بشه پس من برات یه نوشیدنی میخرم و تو برام تعریف میکنی چجوری کارت به تنهایی کشیده!

دختر: تو برام نوشیدنی میخری و من چیزی برات تعریف نمیکنم چون با وجود مزاحمی مث تو دیگه تنها نیسم

کانر دستش را برای متصدی بار بالا آورد و از او خواست که لیوان‌هایشان را پر کنند و بعد ادامه داد: دختر لجبازی هستی میدونی؟!

دختر: تو نمیتونی یه دخترو تو صحبت اول بشناسی

کانر: من کلا نمیتونم یه دخترو بشناسم فقط فرضیه‌سازیم خوبه

دختر بدون توجه به حرف کانر گفت: تو اینجا نیستی!

کانر: خب عالی شد یه فرضیه‌ساز با یه فیلسوف

دختر: ذهنت درگیره یه چیز بزرگیه که نمیذاره اینجا باشی و لذت کاملو ببری

کانر: فرضیتو دوس داشتم

دختر شانه‌ای بالا انداخت و گفت: این یه نظریه بود

کانر: اوه! خیلی به خودت مطمئنی

دختر: شاید براهمینه الان اینجا نشستی، تحقیقات نشون دادن مردا از دخترایی که به خودشون مطمئنن بیشتر خوششون میاد

کانر: پس براهمینه انقد به خودت مطمئنی؟ که بقیه‌رو جذب کنی؟!

دختر: اون کسی که میخواست یه نوشیدنی بخره تو بودی نه من!

کانر: من فقط میخواسم روز گندیو که داشتم فراموش کنم

دختر: girlfriend drama؟؟ (مشکلات دوس دختری؟)

کانر: من نمیتونم یه روز گند کاری داشته باشم؟

دختر: یه فرضیه‌ساز چطوری میتونه یه روز گند توی کارش داشته باشه

کانر: شاید اون روز گندو مافوقش براش رقم زده

دختر لیوانش را به لیوان کانر زد و با حرص گفت: fuck that fuckers

کانر لیوان ویسکی‌اش را بالا برد و گفت: بعد اینهمه تفاهم نمیخوای اسمتو بهم بگی؟

دختر سرش را پایین انداخت و کمی فکر کرد و در آخر اسم مالیا بود که به زبانش آمد. خودش هم تعجب کرده بود که چرا این اسم را گفت!

کانر دستش را جلو آورد و گفت: کانر

مالیا دستش را جلو برد که زنگ تلفنش اجازه نداد دست کانر را بگیرد از کانر عذرخواهی کرد و گوشی را جواب داد صدای گبریل بلند شد: بانی همین الان بیا. نیازت داریم

بانی گوشی را قطع کرد و به کانر نزدیک شد جوری که یک سانت هم بین آن‌ها فاصله نبود خودکار را از توی جیب داخلی کت کانر بیرون کشید و روی دستمال شماره‌ای را نوشت و گفت: سعی کن زیاد مزاحمم نشی.
و از بار خارج شد
________________________________________

ووت یادتون نره❤
اگه ببینم داستانم بازخورد نداره دیگه ادامش نمیدم😭

عکس: کانر جانِ جانان😍😭

Hell Of Trust (جهنم اعتماد)Where stories live. Discover now