(اداره پلیس)
ساعت ده شب بود و اداره خالی شده بود و تنها افراد گروه سرهنگ آرجنت باقی مانده بودند. کانر لپتاپی روی پاهایش بود و هردفعه بین خواب هایش صفحه را تکان میداد و بالا میبرد. صفحهی لپتاپ را تار میدید و رسما چیزی نمیفهمید. ایندفعه اما خوابش تقریبا داشت سنگین میشد ک با دردی که در سرش پیچید سریع سرجایش سیخ شد. سرهنگ آرجنت درحالی که سرش به پروندهی قطوری گرم بود بدون اینکه سرش را از روی نوشتههای پرونده بلند کند، گفت: دفهی دیگه چشماتو بسته ببینم ب جا خودکار منگنه پرت میکنم و مطمئن باش نشونهگیریم بهتر میشه.
کانر با چشمان پر از خواب قهوهی سرد شدهاش را از روی میز برداشت و ته لیوان را سرکشید و با بیحوصلگی گفت: باور کن اینجا چیزی پیدا نمیکنی، چرا نمیذاری برم دم خونههاشون و بازجوییو شروع کنم؟! فقط کافیه اراده کنی من اونجام
سرهنگ آرجنت نگاه عاقل اندر سفهی به کانر انداخت و گفت: والش (فامیل کانر)، حکم بازرسی و بازجویی داری؟!
کانر: نه
آرجنت: پس خفه شو. فردا میرم دنبالش و نترس توی خنگ تنها مأمور خوبی هستی که توی این اداره برام مونده مطمئن باش خودتو میفرسم برا بازرسی فقط الان ببند و به کارت برس. چیزی پیدا کردی؟!
کانر: ببخشید سرهنگ ولی چجوری هم ببندم هم جواب بدم؟!
آرجنت نگاهی به کانر انداخت که خود کانر خودکار گفت: اوکی به کارم میرسم
و بعد در سکوت به بالا پایین کردن اطلاعات دربارهی محل زندگی مقتولان ادامه داد ولی این سکوت پنج دقیقه هم طول نکشید که دوباره به حرف آمد: جناب سرهنگ میگم…
آرجنت چش غرهای به او رفت و حرفش را قطع کرد: والش یه ربع ساکت بشینی همین فردا بهت ترفیعی میدم
کانر دوباره ساکت شد اما چند دقیقه بعد دوباره صدایش سکوت را شکست: ولی میگما…
ایندفعه صدای باز شدن در و ورود استایلز بود که حرفش را نصفه گذاشت: جناب سرهنگ جواب کالبدشکافی اومده!
آرجنت پرونده را کنار گذاشت و گفت: خب؟!
استایلز برگهها را روی میز آرجنت گذاشت، آرجنت با دقت دنبال چیز به درد بخوری درون آن میگشت ولی درآخر سرش را بالا آورد و برگهها را روی میز پرت کرد: هیچی
کانر لپتاپ را کنار گذاشت و برگه ها را از روی میز چنگ زد بعد از کمی خیره ماندن رو به آرجنت گفت: نه دیگه سرهنگ… گفته که کار قاتل سریالی نیست
آرجنت عصبی از جایش بلند شد و گفت: زحمت کشیده خودمون که میدونستیم
کانر به مبل تکیه داد و گفت: پس هیچی… سریع صاف شده و دوباره ادامه داد: پس هیچی… همین مهمه، هیچی! آرجنت تکیهگاه صندلی را گرفت و منتظر توضیح کانر شد کانر ادامه داد: همهی این پنج نفر از یه زاغه بودن، فقیر بودن ینی هرکاری برا درآوردن کمی پول انجام میدادن، خانواده داشتن ینی با کوچکترین تهدید نسبت به خانوادشون بیخیال همه چیز میشدن و از همه مهمتر هیچ اثر انگشتی یا ردی از قاتل نیس ینی خوب کارشو بلد بوده تو همهی موارد البته به جز ( عکسهای روی میز را کنار زد تا عکس مقتول مورد نظرش را پیدا کند) به جز مقتول شماره پنج که زیر چشمش سیاه شده و طبق نتیجهی کالبدشکافی جای کوبیدگیه اما بازم هیچ اثر انگشتی پیدا نشده پس دوباره تکرار میکنم طرف کار بلد بوده
آرجنت متفکرانه سری تکان داد و از کانر پرسید: و نظریت چیه؟!
کانر قیافهای گرفت و در جواب گفت: هر پنج جسد تقریبا تو یه بازده زمانی پیدا شدن و به نظر من قاتل قبل از کشتن ازشون بازجویی کرده و سعی کرده تمیز اطلاعاتو بیرون بکشه تا حدودیم موفق بوده ولی اخرین نفر خوب مقاومت کرده، و درمورد آلت قتل از قصد از آلتهای مختلف استفاده کرده تا پلیس دقیقا همین فکرو بکنه… استایلز با کانر همراه شد: کار قاتل سریالی نیس درحالی که طرف قاتل سریالیه!
نگاه تحسین آمیز آرجنت کاملا مشخص بود اما این نگاه فقط چند ثانیه دوام داشت و گفت: قاتل سریالی همیشه یه انگیزهای غیر از کشتن داره و بدون شک هیچوقت صحنهی قتل یا مقتولو بدون نشونه از خودش ترک نمیکنه چون با این نشونه میخواد به پلیس بفهمونه قدرت دست منه و شماها نمیتونین کاری درموردش بکنین درسته همهی مقتولا یه سری ویژگیهای مشترک داشتن ولی این باعث نمیشه قاتل ما سریالی باشه.
کتش را از روی چوب لباسی بغل اتاق برداشت و درحالی که تنش میکرد ادامه داد: درضمن این پرونده یه ارتباطی با بخش ما داشته که فرستاده شده اینجا و تو این موضوعو کاملا نادیده گرفتی.
بند کیفش را توی دستش گرفت و گفت: پس بهتره وقتی فردا پاتو میذاری تو اداره فکر بهتری داشته باشی. و آن دو را تنها گذاشت.کانر در لپتاپ را بست، مدارک را از روی میز جمعه کرد و لای پروندهی کرمی رنگی گذاشت، کیفش را از روی مبل چنگ زد و بعد از گفتن شب بخیر به استایلز از اتاق خارج شد. همیشه همینطور بود وقتی روی پروندهی جدیدی کار میکرد ذهنش ۲۴ساعته درگیرش میشد و این پرونده یکی از سختترین پروندههایی بود که رویش کار میکرد، هیچ سرنخی از قاتل وجود نداشت و این نشان میداد قاتل چقدر حرفهای بوده شانهای بالا انداخت و با خودش زمزمه کرد: فقط بهش فکر نکن و امشبو خوش بگذرون.
از ماشین پیاده شد و وارد باری به نام گرینلند شد. هنوز چند دقیقه از آمدنش نگذشته بود که سنگینی نگاهی را روی خودش احساس کرد سرش را بالا آورد و با دختر مو مشکیای با چشمان قهوهای و نگاه نافذی چشم تو چشم شد. دختر سریع نگاهش را گرفت ولی کانر لبخند همیشه کارسازش را روی لبانش نشاند و به طرف دختر رفت.
CZYTASZ
Hell Of Trust (جهنم اعتماد)
Tajemnica / ThrillerYou will never understand the damage you did to someone until the same thing is done to you. That's why I'm here! تو هیچوقت آسیبی که زدی را نمیفهمی غیر از اینکه کسی همان آسیب را به تو بزند. برای همین من اینجام!