part 11

55 7 134
                                    

یه توضیح کوچیک
این پارت از لحاظ زمانی همزمان با پارت هشته!
مرسی بابت اینکه میخونین و حمایت میکنین😍❤
______________________________________

(اداره پلیس)

کانر پرونده‌ای را روی میز سرهنگ آرجنت گذاشت و خودش را روی مبل ولو کرد. سرهنگ آرجنت به کانر خیر شد و منتظر توضیح کانر شد که سکوتش سرهنگ را مجبور کرد تا بگوید: خب؟!

کانر شانه‌ای بالا انداخت و گفت: هیچی! ینی رسما هیچ مضنونی وجود نداره.
تکیه‌اش را از مبل جدا کرد، صاف نشست و گفت: ولی چند تا نکته‌ی جالبی که وجود داشت این بود که تنها فردی که هیچ کسو نداشت یعنی نه دوستی، نه خانواده‌ای، نه آشنایی، هیچ کس! همون مقتول شماره پنج بود که طبق گزارش کالبدشکافی خودش مصرف کننده‌ی مواد بوده همون مقتولی که پای چشم راستش کبود شده بود.

سرهنگ آرجنت گزارش کانر را برداشت و با دقت محتوایاتش را میخواد. کانر بلند شد و درحالی که به عکسی روی پانل اشاره میکرد، گفت: مقتول شماره یک تازه خبر حاملگی زنشو شنیده بوده.
انگشتش را روی عکس پایینی گذاشت و ادامه داد: مقتول شماره چهار تازه بچش به دنیا اومده بوده.
و نتیجه‌ای که من از حرفای این دو نفر تو بازجویی  گرفتم این بود که توی آخرین دیداری که این دو مقتول با همسراشون داشتن هردوشون حرف از پول زیاد و زندگی راحت زده بودن.
مادر این یکی (روی عکس سوم ضربه‌ای زد) تو حرفاش مدعی شد که چند روز قبل قتل یه پسر مو فرفری اومده بوده دم خونه و یه بسته به پسرش داده

آرجنت ابرویی بالا انداخت و گفت: ولی ؟!

کانر پوفی کشید و گفت: مامانه یه پرونده قطور پزشکی داره که توهم زدنم جزوشونه

آرجنت محکم پرونده را روی میز کوبید و سرش را بین دستانش گرفت. کانر دوباره روی مبل نشست و گفت: ولی حدس من اینه که همون پسر مو فرفری به همشون پیشنهاد فروش مواد داده و بعد از انجام کار، موقع دادن پولشون طرف زیر قولش زده و برا خفه کردن صداشون همشونو کشته

سرهنگ آرجنت به صندلی‌اش تکیه داد و گفت: تو هیچ مدرکی مبنی بر این حدست نداری درواقع این چیزی که گفتی رسما ترواشات ذهنیت بود و البته ادعای زن ۵۰ ساله‌ای که مشکل روانی داره

کانر: این پرونده به بخش ما فرستاده شده این نوعی مدرکه

آرجنت: ولی این فقط میتونه یه اشتباه انسانی باشه ما نمیتونیم از رو حدس جلو بریم

چند دقیقه به سکوت سپری شد که سرهنگ آرجنت یک دفعه گفت: اگه فقط یه مدرک محکم برا حدست گیر بیاری هرچند کوچیک شاید بتونم از بالا دستیا حکم بررسی دوربین‌های امنیتیه اطرافو بگیرم و بتونیم کسی که پیشنهاد داده رو پیدا کنیم.
و درحالی که شماره‌ای را می‌گرفت ادامه داد: میتونی بری والش

کانر از اتاق بیرون آمد. گوشی‌اش را از جیب پشتش بیرون کشید و انگشتش روی اسم مردد ماند ولی کمی بعد گزینه‌ی تماس را لمس کرد و از اداره خارج شد. ناامیدانه گوشی را از گوشش فاصله داد و خواست بیخیال شود که انگشتش گزینه‌ی تماس را دوباره لمس کرد ایندفعه اما تماس برقرار شد: هی… کانرم

بلند شدن صدای پشت گوشی لبخندی روی لبان کانر آورد: هی. خوبی؟

کانر: یه جورایی. تو؟

بانی: مرسی. همه چی خوبه؟!

کانر در ماشینش را باز کرد و گفت: میدونی داشتم به این فکر میکردم که میتونیم امشب به گرینلند بریم و …

مالیا (بانی) حرف کانر را با جمله‌ی اوکی میبینمت قطع کرد اما گویا فراموش کرد که گزینه‌ی قرمز رنگ را لمس کند و صدای پا توی گوشی پیچید، کانر خواست خودش قطع کند که صدای مرد ناآشنایی کنجکاویش را برانگیخت: بانی مطمئن شو کار احمقانه‌ای نمیکنه

تماس قطع شد. کانر دوباره به اسمی که روی گوشی بود نگاه کرد: مالیا!
چشمانش را بست و شب گذشته رو دوباره به یادآورد. نه او واقعا اسمش را به کانر مالیا گفته بود اما آن مرد مالیا را بانی خطاب کرده بود و این شروع افکار کانر برای حدودا ۴ ساعت آتی بود که مالیا یا بانی را میدید و هیچ دلیل منطقی‌ای برای دروغ مالیا پیدا نمیکرد.

چشمش را چرخاند و در آخر روی دختری با کت خاکستری رنگ ثابت ماند، خودش بود. به طرفش رفت تصمیم گرفته بود فعلا حرفی نزد اما یادش نبود که درمواقعی که عصبانی است اختیار دهانش را ندارد: هی مالیا یا شایدم بانی. با کدوم راحت‌تری؟ اگه مالیا سختته میتونم بانی صدات کنم به هرحال بهش عادت نداری

بانی با چشمان گرد شده به کانر نگاه کرد و ارام زیر لب فاک محکمی گفت
______________________________________

ووت یادتون نره😙

Hell Of Trust (جهنم اعتماد)Where stories live. Discover now