part 4

71 12 76
                                    

برلین سعی میکرد گوشی همراهش که صدای زنگش بین سروصدا گم شده بود، را از بین خوراکی‌های روی میز پیدا کند و در آخر با ریختن آبجو روی فرش قیمتی صدای آن را خفه کرد: بهههه رفیق قدیمی!

همه لحظه‌ای در سکوت به برلین خیره شدند اما این سکوت ثانیه‌ای طول نکشید و سوال جیمی صدای همه را دوباره بالا برد: کدوم کصکشی سیگارای منو برداشته؟؟؟

صدای فرنک بین جیغ و دادهای بچه‌ها گم شد و برلین از کل جمله‌ی او فقط اسم هری را شنید، گوشی را از گوشش فاصله داد و تقریبا داد کشید: خفه شین

با ساکت شدن بچه‌ها صدای فرنک واضح شد: هری زندس!

برلین دوباره گوشی را فاصله داد و رو به بچه‌ها گفت: چه ماهیم؟؟ آپریلیم؟؟ و بعد توی گوشی ادامه داد: دروغ آپریله دیگه؟؟

صدای فرنک دور شد و این انزو بود که عصبانیتش از لحنش کاملا مشخص بود: اون حرومزاده زندس و من به خاطرش نزدیک بود توی دادگاه محاکمه بشم و اگه هوش جیمی نبود الان توی زندان بودم. برا من مهم نیس تو و فرنک میخواین چه گوهی بخورین، من آروم نمیشینم اون پست فطرتو تا آخر همین امشب میکشم. بعد هم گوشی را روی میز پرت کرد و از اتاق خارج شد.

برلین در مقابل چشمان متعجب بقیه از روی کاناپه بلند شد و به طرف اتاقش رفت. بچه‌ها چند ثانیه بهم خیره شدند و در آخر زین شانه‌ای بالا انداخت و درحالی که با دسته به تی‌وی اشاره میکرد گفت: کدوم خری اینو استوپ کرد؟؟

برلین به آرومی توی گوشی زمزمه کرد: جریان چیه؟ من توضیح میخوام!

صدای فرنک دوباره توی گوشی پیچید: سر همون قضیه‌ی مواد فروشا من دوتا از بچه‌ها رو مأمور کردم ک رئیسشونو پیدا کنن و بکشن، آدرس یه خونه‌ایو پیدا کردن و بانی وقتی اونجا بوده هریو دیده

برلین روی صندلی چرخدارش ولو شد و گفت: و تو چند درصد به بانی اعتماد داری؟

فرنک: این الان یه سوال بود؟!

برلین: همیشه موفق‌ترین دشمنای انسان، دوستای صمیمیشن

فرنک: فردا ساعت چند آزادی؟

برلین: ساعت ۶ میام

فرنک: فعلا

برلین: فرنک… قبل اینکه قطع کنی باید یه چیزی بهت بگم

سکوت فرنک برلین را به ادامه واداشت: دیروز نایل یه عکسی بهم نشون داد یه هیبت آشنا دم یه ساختمون قدیمی ایستاده بود، البته چیزی معلوم نبود ولی فکر کنم جفتمون بدونیم کی باشه!

فرنک: خوشم نمیاد حرفامو تکرار کنم ولی برلین این قضیه خیلی جدیه

برلین: فردا میبینمت و قطع کرد صندلیش را به طرف پنجره‌ی اتاقش چرخاند و متفکرانه به شهر زیر پایش خیره ماند.
_________________________________________

پارت بعدی = هفت نفرو تگ کنین و ۱۰تا ووت بدین 😍❤

Hell Of Trust (جهنم اعتماد)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant