part 9

56 8 157
                                    

بانی به داخل خانه برگشت و به طرف آشپزخانه رفت. برایش مهم نبود که اینجا خانه‌ی برلین است! در کابینت را باز کرد و اولین شیشه‌ی وودکا را درآورد و بی حوصله در کابینت دیگری را باز کرد و به دنبال لیوانی گشت ولی چیزی پیدا نکرد برای همین در کابینت را محکم بهم کوبید و شیشه را بالا برد که صدای سوتی او را متوقف کرد و در ادامه صدای جیمی بلند شد: خب حالا چه خبرته؟! خونه خالته که اینجوری رفتی بالا؟!

بانی نگاهی به شیشه وودکای نصف شده انداخت و آن را محکم روی میز وسط آشپزخانه کوبید، انگشت وسطش را برای جیمی بالا برد و با حرص گفت: اونروزی که بتونم یکی از تیرای اسلحمو حرومت کنم، عروسیمه

جیمی با سر به دوربین امنیتی پشت سر بانی اشاره کرد و گفت: اوه لیدی حواست باشه کجا داری منو تهدید می‌کنی

بانی سری تکان داد، شیشه وودکای روی میز را دوباره برداشت و سعی کرد بیخیالی را در لحنش نمایان کند و گفت: اگه به خاطر مرگ تو برم زندان یه جورایی رفتم تو بهشت. میدونی؟! و بدون اینکه مهلتی برای جواب دادن به جیمی بدهد به طرف اتاق برلین به راه افتاد.

اما در اتاق برلین سکوت مطلقی حاکم شده بود که بالاخره فرنک آن را شکست: باید بکشیمش

برلین سرش را بالا آورد، به چشمان فرنک خیره شد و محکم گفت: نه فرنک!

فرنک عصبی تر گفت: چرا نه؟! حق با انزوعه نمیتونیم زنده بذاریمش

برلین: فرنک من نگفتم بیای اینجا که این عکسارو نشونت بدم و تو از روی احساسات تصمیم بگیری

فرنک: من از روی احساساتم تصمیم نمیگیرم

برلین: چرا دقیقا داری همینکارو میکنی! اگه زنده بودن هریم یکی دیگه از نقشه‌هاش باشه چی؟! اون یه روده‌ی راست توی شکمش نیس. هر جفتمون اون کامیونو دیدیم ک تو آتیش داره میسوزه و اگه یادت رفته باید یادآوری کنم که راننده‌ی اون کامیون هری بود!

فرنک: لازم نیست هرچند وقت یه بار اون صحنه‌ی کوفتیو به یادم بیاری ولی اگه فقط یه درصد، فقط نیم درصد هری زنده باشی چی؟!

برلین: فرنک میفهمی چی داری میگی؟! یکم منطقی فکر کن تو داری برا نیم درصد جون همه رو توی خطر میندازی که چی؟! هرمسو بکشی و برادری ک ملوم نیس واقعا زندس یا فقط نقشه‌ی هرمسه رو پیدا کنی؟!

سکوت فرنک برلین را دوباره به حرف درآورد: باور کن هرمس داره دروغ میگه مثل همیشه

فرنک عصبی گفت: برلین تو خودت عکسشو به من نشون دادی! بانی به چشم دیدتش! اگه هری نیس پس کیه؟!

برلین: گااااد فرنک در ثانی میتونم ده نفرو بهت نشون بدم که شباهت عجیبی بهم دارن!

فرنک: اوکی… اوکی… بیا منطقی فکر کنیم… مگه همینو نمیخوای؟! منطقیش اینه که اگه الان دست به کار نشیم قدرتمندتر میشه و اونموقع کشتنش سخت‌تر میشه

برلین: اینجا دنیای من و توعه و به نظرت میذاریم کسی قدرتمندتر ما بشه؟!

فرنک: اون کسی نیس برلین، اون هرمسه! اگه الان نکشیمش مطمئن باش خودشو یه جوری جا میکنه تو دنیای ما

برلین: فاک فرنک! من نمیخوام بکشمش اون حرومزاده لایق مردن نیست حداقل نه تا وقتی که مث ما زجر نکشیده

فرنک: میخوای چیکار کنی؟ چجوری میخوای زجرش بدی، اون هرمسه، اون کسیه که دوستیه چندین سالمونو زیر پاش گذاشت و به هممون خیانت کرد، تو میخوای این آدمو زجر بدی؟! مگه از چیزیم زجر میکشه این بیشرف؟!

برلین خواست جوابی به فرنک دهد که تقه‌ای به در خورد و در ادامه نایل داخل اتاق شد: رئیس یه تلفن داری

برلین بی‌حوصله جواب داد: قطعش کن

نایل: ولی سیگنالایی که روی سیستم نشون میده دقیقا از همون منطقه‌ایه که امروز صبح فیلمای دوربین امنیتیشو چک کردیم

فرنک چشمانش را بست و با حرص گفت: هرمس آشغال. و بعد رو به برلین ادامه داد: برلین چیزیو که میخواد بهش نمیدی! این روش هرمسه اول از در دوستی وارد میشه و نهایتش از پشت خنجر میزنه

برلین عصبی تر از همیشه گفت: for God's sake (محض رضای خدا) بهم اعتماد کن!

نایل: رئیس ممکنه قطع شه عجله کن

فرنک و برلین به طرف اتاق نایل رفتند و بعد از اینکه برلین روی یکی از صندلی‌های چرخدار نایل نشست به او اشاره کرد تا تماس را برقرار کند.

Hell Of Trust (جهنم اعتماد)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant