Dont let me go >>> harry styles & sam mcCarthyThe a team >>> Ed sheeran
Apologize >>> one republic
آخرین چیزی که هری قبل از مردنش به یاد داره 2 تا چشم
ارغوانیه.نه هر جور ارغوانی!اونا خیلی بی روح بودن.با رگه های بنفش تیره و روشن که مردمک بزرگش ترشحشون میکرد.
اون چشما اصلا قابل توصیف نیستن!چشمای عمیق و گرد و مضطرب که انبوهی از مژه اطرافش رو گرفته بود.(مژه های زین بوده!^____^)
باد سردی که به بدنش میخورد و قسمت های خونی و کبودی که روی بدنش بود باعث میشد بلرزه.
و بعد از اون نقطه های سیاه جلوی دیدش رو گرفتن. بالاخره اون مرده بود.(o_0)
%%%%%%%%%%%
حداقل اون فکر میکرد که مرده.ولی خیلی آروم چشماش رو باز کرد.اون به آخر زندگی ای رسیده بود که در اصل نرسیده بود!که باید میرسید!
درواقع براش خیلی هم غیرممکن بود که زنده باشه. با وجود اون همه کبودی و دردی که کشیده بود اصلا هیچ راه ممکنی وجود نداشت که زنده بمونه.و تازه اون یه عالمه هم خون از دست داده بود.یه انسان نورمال نمیتونه از یه حمله این جوری سالم به در ببره!
خوب برای چی زنده بود؟و مهم تر از همه چطوری؟؟
جواب برای اون سریعا پشت در نشست!رهگذرری با موهای بلوند که با کلاهی اونا رو پوشونده بود و توی تاریکی شب پنهان شده بود.
خیلی آروم بلند شد.ولی از روی درد زیاد ناله کرد.بعد انگشتاش رو روی زخماش کشید.
اطرافش رو نگاه کرد.اتاق خیلی کوچیکی بود.شاید یه مربعی که مساحتش 100 فیته.یه تخت هم وسط اتاقه که خودش روش خوابیده و یه مبل و کشوی لباس و آینه هم هست.
هری دوباره روی تختش دراز کشید و خودشو با پتوی کلفتی که کنارش بود پوشوند و اجازه داد دوباره بی هوشی ازش درخواست کنه.(یعنی بی هوش شد.)
##########
همه ی این اتفاقات السا رو کنجکاو کرده بود.این اصلا نورمال نیست یه نفر رو که این جوری بهش حمله شده رو پیدا کنی.طوری که رگ هاشون رو بریدن تا خونشون رو بکشن بیرون.
السا یه چیزایی درباره فروشنده خون شنیده بوده ولی اون فقط یه افسانه هست براش.چیزی که امکانش هست توی دنیای دیگه ای اتفاق بیوفته. نه درواقع در دنیای واقعی!واقعا ترسناک و وحشتناک بود وقتی که اونو با صورت کبود و چشمای سبز بی روحش و ته ریشی که روی فکش داشت پیدا کنه.چشماش تقریبا مرده به نظر میومد.اون(پسر) یه چند دقیقه ای پلک زد بعد از این که به السا توجه کرد.
ولی بعد چشماش رو بست.چون میخواست ببینه چی باعث آخرین نفساش میشه.السا میدونست که نمیتونه همین جوری ولش کنه و بره.بنابراین بلندش کرد.(هری رو بلند کرد.)و وزنش رو انداخت روی خودش.
ولی یه ذره خودش حدس میزد که(السا)این اتفاق ناگهانی برنامه ریزی شده بود.جز به جزش برنامه ریزی شده بود.هر یکی از جاهای چاقو روی بدن اون(هری) برای پیدا کردن اون بود.(پیدا کردن السا.)
A.T.
@@@@@@@@@@@
آیم دد!!خیللللللی سخت بود!ببخشید که توی پرانتز مینوشتم هری یا السا.چون اسم هم دیگه رو نمیدونن به خاطر همین توی خود داستان از her و his استفاده میکرد.
راستی نقش السا هم taylor momsen بازی میکنه.رای و کامنت یادتون نرههههههه.' [] '
YOU ARE READING
insatiable (Persian Translation)
Fanfiction"من قراره بدنت رو ببرم."اون (پسر) مقابل پوست گردن اون(دختر)زمزمه کرد.نفسای خیلی داغش معلوم نبود از کجا میاد. "این جا"انگشت اشاره و انگشت وسطش رو از روی پوست اون(دختر) به طرف جایی که گردن و فک اون به هم وصل میشد میکشید.دقیقا روی شاهرگش! "و این جا!"دس...