Taylor swift >>> I know place'sOne direction >>> No control
Cher lioyd >>> sirens
"آب"هری با صدا مثل کلاغ ها گفت.به طور باور نکردنی گلوش خشک شده.بدنش خشک شده.همین طور دهنش!حتی چشماش هم باز نکرده طوری که فکر میکنی بهم چسبیدن.
هری صداهای راه رفتن یه نفر رو که داشت به طرفش میومد رو میشنید.بعد با انگشتاش گونه هاش رو لمس میکرد.موهایی که روی صورتش ریخته بود رو میزد کنار.(هری مثلا داره حس میکنه که السا داره این کار رو میکنه.)با دستاش صورتش رو میگیره. و بعد حس میکنه یه لیوان بین لب هاش گذاشته.
وقتی که آب به لباش برخورد میکنه اونا خود به خود باز شدن تا آب بیشتری بخورن.
دستش رو اورد بالا تا کنترول لیوان رو خودش بگیره.حتی تا قطره آخر آب هم خورد!بلند شد.چشماش رو باز کرد و لبش رو لیس زد.
"بازم آب."گفت و به لیوان خالی اشاره کرد.
یه دست سفید لیوان رو ازش گرفت و چرخید و خیلی آروم ازش(از هری) دور شد.
هری با کنجکاوی به اونی که کلاه سرش بود و با یه لیوان خالی داشت ازش دور میشد نگاه کرد.متعجب بود که اون کیه؟
اون شخص که ردا (میدونید ردا چیه دیگه!) پوشیده بود برگشت به طرف هری و یه لیوان آب بهش داد.هری هم با خوش حالی ازش گرفت.
صورت اون شخص زیر اون کلاه پنهان شده بود.ولی هری حدس میزد که اون یه زنه.مخصوصا به خاطر این که دستاش کاملا باریک،کوچیک و خیلی سفید بودن.
وقتی هری آب رو تموم کرد.البته آروم تر از دفعه قبل،پتوی کلفتی که روی پاهاش بود رو داد کنار."تو کی هستی؟"
اون فردی که خودش رو با ردا پوشونده بود جواب نداد.السا مطمئن نبود که چی بگه!واقعا خودش کی بود؟خوب به جای جواب دادن سوال هری یکی از سوال های خودش رو پرسید.
"چرا اون مردا بهت حمله کردن و ولت کردن تا بمیری؟"
"تو جواب سوال منو ندادی."هری پافشاری کرد.
"و مال منم جواب ندادی!"هری پوزخند زد و باعث شد سوراخ های روی لپش معلوم باشه.(~_______________~)
"درسته ولی من اول پرسیدم."
السا بهش نزدیک تر شد و دستش رو برد به طرف رداش.خیلی آروم اون رو از روی بدنش انداخت پایین و صورتش معلوم شد.
هری نفسش گرفت و لباش از هم باز شدن.قبل از اون هیچ موقع رو به روی یه هالف نبوده.(هالف همون نصفه خودمونه که یه ذره بخونید میفهمید هالف چیه.لو نمیدم چیه:)))مشخصاتش کاملا شبیه اون چیزیه که هم دربارش خونده و هم شنیده بود.
چشمای بنفش کم رنگ.با رگه های بنش تیره و آبی که حتی توش سبز هم بود.موهای صاف طلایی کم رنگ.ابرو هاش یه ذره تیره تر از موهاش بود.و پوستش هم سفید بود.(مثل سفید برفی.چون توی متن گفته برفی.)
VOUS LISEZ
insatiable (Persian Translation)
Fanfiction"من قراره بدنت رو ببرم."اون (پسر) مقابل پوست گردن اون(دختر)زمزمه کرد.نفسای خیلی داغش معلوم نبود از کجا میاد. "این جا"انگشت اشاره و انگشت وسطش رو از روی پوست اون(دختر) به طرف جایی که گردن و فک اون به هم وصل میشد میکشید.دقیقا روی شاهرگش! "و این جا!"دس...