8

4.2K 697 56
                                    

لویی از روی آسودگی نفس عمیقی کشید.
خدا میدونه اون شیطان چه قدر سنگین بود و البته........چه قدر داغ.
اون طوری داغ بود که لویی تقریبا پخت.
لویی با خودش فکر میکرد که بدن انسان مگه چقدر قدرت تحمل دمای زیادو داره؟
بیش از حدش یه چیزایی دورو بره 42......ولی خب.....انگاری اون شیطان کوچولو که زیادم کوچولو نبود قدرت تحملش یه چیزایی دورو بره 50 یا 60 بود.
لویی دستاشو به کمرش زد و به هری که حالا توی خواب عمیقی فرو رفته بود نگاه کرد.
لبای صورتیش طوری نرمن که تو حتی بدون اینکه بخوای لمسشون کنی میتونی به نرم بودن بیش از حدشون پی ببری.
پلکای پف کرده و نازش.
موهای تقریبا بلند ، قهوایی و فرفریش.
ابروهای کشیده و قشنگش.
فک برجسته و برندش.
حتی لویی از خال های روی صورتش هم نگذشت و اونا رو هم به طور کامل دید زد.
این موجود دوستاشتنی و نرمی که الان روی تخت لویی خوابیده چه طور میتونه یه شیطان باشه؟
لویی لبخند زدو گفت : هی...تو شیطان نیستی...مطم..
ولی قبل از اینکه حرفشو کامل کنه حرفشو قطع کرد چون صداش به اندازه ایی بلند بود که هریو بیدار کنه.
ولی انگار شیطانه دوستداشتنیه روی تخت اونقدر غرق خواب بودن که حتی یه تکون کوچیک هم نخورد.
لویی از جاش بلند شد..
اون نمیتونست بخوابه....نه تا وقتی که یکی رو تختش خوابیده باشه.
خب......نزارین لوییو لو بدیم که دلش واقعا به حال اون شیطان خطر ناک که توی راهرو خوابش برده بود سوخت.
اتاق توی خونه ی لویی زیاد بود.....و نزدیک ترین اتاق به هریه به خواب رفته.....اتاق لویی بود و.....خب لوییم که کمرشو از سر راه نیورده پس.......نزدیک ترین اتاقو ینی اتاقه خودشو انتخاب کرد با اینکه شاید از نظر خودش مسخره ترین کارو کرده باشه.
لویی پتورو روی هری انداخت و از اتاق بیرون اومد.
لویی حتی قسم خورد که تا یه دقیقه ی دیگه بوی سوختگی از اتاقش بیرون میاد چون تمام پتو ها و تشکه تختش با وجود هری میسوزن.
لویی ناله کردو وارد حمومه توی راهرو شد و درو بست.
لباساشو تقریبا جر داد و خودشو سپرد به قطره های آب گرمی که بدنشو به کلی پوشوندن.
این واقعا لذت داره.
کثیف باشی.......خسته باشی........بپری تو حموم.....توی وانه آب گرم........و در نهایت بیای بیرون و بریو بخوابی.
این اتفاقی بود که برای لویی افتاد.....البته اون قسمته آخرو توی خوده حموم انجام داد.....درسته.............لویی توی حموم خوابش برد.
ه: هی.....هی......بیدار شو.
هری به آرومی حرف میزد.....اون نمیخواست لوییو اذیت کنه یا مثل یه جن جلوی محققه کوچولویی که تو وانه آب گرم خوابش برده بایسته و بهش زل بزنه.
هری که دید حتی اگه تا فرداهم لوییو صدا بزنه اون بیدار نمیشه دستشو روی شونه ی برهنه ی لویی گذاشت و کمی تکونش داد.
ه: پاشو........بیدار شو.
لویی کمی توی آب تکون خورد ولی حتی به خودش زحمت نداد تا کمی پلکاشو از هم جدا کنه تا حداقل ببینه کی داره بیدارش میکنه......اونم توی حموم.
هری صداشو کمی بالا بردو گفت : هی......تو واقعا نمیتونی بیدارشی؟
لویی سریع چشماشو باز کرد و با دیدن هری تقریبا جیغ کشید.
پاهاشو تو دلش جمع کرد و سعی کرد با دستاش بدنشو بپوشه که خب......لویی واقعا بیمورد این کارو کرد چون هری حتی برای یه بارم به بدنه اون نگاه نکرده بود با اینکه فرصتشو داشت و خب.........لویی زیادی حساس بود.
محققه کوچولوی حساس و ترسو.
لویی با شوک به هری خیره شده بود و حتی نفهمیده بود که چند دقیقست داره همین جوری نگاهش میکنه.
هری نزدیک شدو با نگرانی گفت : خوبی؟
لویی خودشو توی وان عقب تر کشید و داد زدو گفت : تو....تو چجوری اومدی تو؟
هری ابروهاشو بالا دادو با تعجب گفت : در باز بود..
لو: هر جا که دیدی در بازه که نباید بیای تو.
هری کمی سرشو خاروندو گفت : من میخوام برم........میشه بیای پایین و درو باز کنی؟........هر کاریش کردم باز نشد.
و لویی واقعا به خودش آفرین گفت که درو قفل کرده وگرنه الان نصف بیشتر مردم شهر مرده.......نه یه شیطان نمیتونه انسان بکشه......اونم از نوع معصوم و دوستاشتنیش.............مگه نه؟
لویی به قیافه ی داغون و گیجه هری نگاه کردو خیلی آروم گفت : برو بیرون.....الا....الان میام.
هری سرشو به نشونه ی مثبت تکون دادو خیلی سریع از حموم بیرون رفت.
انگار اون واقعا برای رفتن مشتاق بود.
لویی با کلافگی دستشو توی موهای خیسش کشید.
حالا باید چی کار میکرد؟
اون نمیتونه تا آخر عمرش هریو از همه مخفی کنه و تو خونه حبسش کنه......بالاخره یه روزی باید اونو بیاره بیرون و اون موقع.....
اون موقع چی؟
هری حتما ازش میپرسه اینجا کجاست.....و لویی باید چی بهش بگه؟
حقیقتو؟
اصلا ایده ی خوبی نیست.
بهش چی بگه؟
لویی فکر کردنو تموم کردو از توی وان بیرون اومد و بعد از اینکه با شامپو موهاشو شست از حموم خارج شد و سریع رفت توی اتاق تا حولشو با لباساش عوض کنه.
یه تیشرت خاکستری و شلوار ورزشیه آدیداس پوشید و از اتاق بیرون اومد.
از پله ها پایین رفت و هریو دید که روی کاناپه نشسته و با دقت دیوارارو نگاه میکنه.
هری سرشو سمت لویی چرخوند و گفت : بالاخره اومدی؟........میشه درو باز کنی من برم؟
لویی با نگرانی نگاهش کرد و از استرس لبشو میجوید.
بزاره بره؟
کجا؟
اون پسر که جاییو نداره.
و مسبب تمام این بدبختیا لوییه.....لوییه......و باز هم لوییه...........شایدم یه خورده استف.
البته استف حتی فکرشم نمیکرد که لویی یه کیر مغزه نفهم باشه.......واقعا فکرشم نمیکرد.
لویی باید هر چه سریعتر یه بهونه پیدا میکرد تا اون فرشته ی به اصلاح شیطان بیرون نره و توی خونه ی به فاک رفته ی لویی بمونه.
لویی کمی انو من کرد و بعد بالاخره تصمیم گرفت حرفی که تو ذهنشرو به زبون بیاره.
لو: آم........تو کثیفی........صب کن.....حموم برو و بعد.......و بعد برو.......خوبه؟
هری اخم کردو گفت : حموم؟
اوه......خب لویی باید فکر اینجاشو هم میکرد که ممکنه اون پسر حتی یه بارم اسمه حمومو نشنیده باشه چه برسه به اینکه بخواد ازش استفاده کنه.
لو: آره.....حموم......روی خودت آبو کف میریزی تا تمیز بشی.
اینو گفتو شونه هاشو بالا انداخت.
لویی احساسه یه معلمه مهدکودکو داره که داره به خنگ ترین بچه ی مهد کودک درسه شستو شورو یاد میده.
هری ابروهاشو بالا دادو گفت : اوه.
لو: میخوای......امتحانش کنی؟.......حسه خوبی بهت میده.
ه: همونی که تو توش خواب بودی؟
خب.....جای خوشحالی داره که حداقل هری خنگ نیست.....فقط تا حده جهنمه خودش اطلاعات داره.
لو: آره.
ه: ولی.....بعد بزار من برم.
لویی لبخند پر استرسی زدو گفت : حتما.
و آره......حتما.......لویی بمیره هم نمیزاره یه شیطان توی شهر ول بچرخه.
هری از جاش بلند شدو به سمت لویی رفت.
لویی از پله ها بالا رفتو وارده حموم راهرو شد و هریم دنبالش رفت تو.
لویی دوشو باز کرد و روی آبه گرم تنظیمش کرد.
خب.....لویی وانو انتخاب نکرد...چون دوست نداشت آب از بخیه های هری رد بشه و اون بمیره.......اوه......لویی چی گفت؟
دوست نداره؟
مگه اون دیشب نقشه نکشید که هریو بندازه تو آب داغ و بکشتش؟
نقشه ی خوب ولی بیرحمانه اییه.
لویی روشو سمت هری کردو با تردید گفت : خب.....لباس...لباساتو دربیار.
هری ابروهاشو بالا دادو گفت : چی؟....چرا؟
لویی نفسشو با صدا بیرون داد و با تعجب به هری نگاه کرد.
ه: چرا اون جوری نگاهم میکنی؟
لو: چرا درنیاری؟......میخوای حمام کنی.
ه: اومممم.
لویی دست به سینه شدو یه تای ابروشو بالا دادو گفت: نکنه میخوای بگی خجالت میکشی یا یه همچین چیزی؟...........لطفا نگو، که باور نمیکنم.........اصلا تو قبل از اینکه اون لیامه احمق لباسای منو تنت کنه لباس میپوشیدی؟.............بگو ببینم.........اصلا میدونی لباس چیه؟
هری اخم کردو به سادگی گفت: آره....چرا ندونم؟
لویی واقعا فکر کرده بود که هری توی سیاره ی خودش لخت میگرده؟..............مطمئنن لویی توی هاروارد خودش امتحان نمیده.......یا امتحان دادناشم مثل همین آزمایشش بوده.........نخبه ی هاروارد؟..........واقعا این لقب برازنده ی لوییه.
لو: بیخیال......برو زیرش......میخوای با لباس....یا بدون لباس.
شامپورو برداشت و ریخت کفه دستش و با تردید به موهای هری مالید.
لو: موهاتو چنگ میزنیو کفارو میشوری.......خب؟
ه: خب.
لو: بعد اونم میزنی به بدنت.....
و به شامپوی بدنه مایعی که توی قفسه ی شیشه ایی بود اشاره کرد.
لو: بعد خودتو میشوری میای بیرون.
ه: باشه.
لو: البته با حوله ی بسته شده به دوره کمرت.
لویی اینو گفت با اینکه میدونست هیچ جای هری از دیدش پنهان نمونده...........حتی دیکه هریو هم خودش بخیه زده بود.

EXPERIMENT (L.s)Where stories live. Discover now