قسمت۹:امتحان (۱)

754 100 41
                                    

داستان از دید هری :
هرگز درنیافتم معلمان محترم که مدعی اند سال ها پیش پشت همین میز و

نیمکت ها درس خوانده اند و شیطنت کرده اند و از این رو به سر درون تمام شاگردان آگاه اند و کافی است دانش آموزان دهان باز کنند که آن ها تا (فیها خالدون شان)را بشناسند و بفهمند چند مرده حلاج اند،پس دیگر لزوم امتحان گرفتن چیست؟

بدین ترتیب یا آن ادعاهای کذب است،یا این آزمون ها مردم آزاری ؛که اگر چنین باشد لطفا آموزگاران عزیز از به عقب افتادن گاه و بیگاه حقوق شان دلخور نباشند،که آه مظلوم دامن گیرشان شده...

خود امتحان،فی نفسه پدیده دردناکی است ،چه رسد که ناچار شوید سرپرست یکی مثل نایل هم باشید که درس نخوانده و اصلا به امید تقلب سر جلسه حاضر می شود و تبدیل به جارویی متصل به دم بنده که خودم هم معمولا راه روشنی به سوراخ تنگ و تاریک قبولی ندارم!

صبح روز آزمون و موقع بیرون آمدن از در خانه،با دیدن قیافه مچاله دوستم نازنینم ''نایل'' دریافتم که این دفعه هم چشمش به یاری بنده است .

راستش چون استثنائا درس خوانده بودم مشکلی نداشتیم جز شیوه ی آرتروز آور مراقبت استاد،که در یک ساعت و نیم امتحان قبلی به اندازه تعداد دانشجو ها ضربدر تعداد سوالات گفته بود ''سر ها روی برگه خودتون باشه''

بنابراین،در راه دانشگاه طرحی نو درانداختیم که بر اساس آن دقایق پایانی آزمون ،من باید جواب سوال ها را در کاغذی که از قبل آماده شده بود بنویسم و به بهانه ی رفتن به دستشویی آن را در جایی که مقرر شده بود بگذارم تا بعد از چند دقیقه نایل بردارد و پاکنویس شان کند.

با دیدن آن هشت سوال که هر کدامش حتی بر مبنای فونت ''متوسط السایز''
دست خط من ،باز یک وجب و سه انگشت جواب داشت به سرم زد که بهتر است جواب چهار سوال را که کوتاه تر به نظر می رسد علی الحساب در مکان شریف تعیین شده جاسازی کنم تا هم نایل به ده نمره ی نجات بخش اش برسد و هم من فرصت پاسخ دادن به بقیه سوال ها نصیبم شود.

بلکه سر موقع،باقی جواب ها را هم به دوست نابغه ام برسانم !

القصه!در غفلت مراقب سختگیر جلسه ،جواب پرسش های دو،پنج ،هفت و هشت را در برگه ای نوشتم ،در جیب مخفی کردم و با اجازه ان استاد((آرتروز بنداز مراقبت کن ))به دستشویی رفتم.

چند دقیقه از بازگشت من گذشته بود که طبق قرار،نایل اجازه خروج خواست ،اما در عین ناباوری،استاد مانع شد.دوست خرفت بنده هم ((ننه،من غریبم)) پنج شش دقیقه ای پر آب و تاب درآورد که (این نقص آشکار حقوق بشر است ) و تهدید نمود از نامبرده به سازمان ملل و انجمن متخصصین بیماری های کلیوی شکایت خواهد کرد.

یک خط در میان هم با اشاره به من بدبخت که ''پس چرا به این اجازه دادین؟'' رفتار استاد را تبعیض آمیز می دانست و افزود که باید رونوشتی از گفته های خود را برای نلسون ماندلا هم ارسال کند.

خلاصه نایل چنان بی آبرویی به پا کرد که استاد برای بر هم نخوردن نظم جلسه ،متقاعد شد سوءهاضمه ی او را به رسمیت بشناسد و سر انجام ویزای نایل برای رفتن به بیرون از کلاس صادر شد!

بدیهی است با توجه به شلوغ کاری ای که رفیق محبوبم به راه انداخته بود جرأت نکردم برای رساندن قسمت دوم تقلب به او از استاد اجازه بخواهم که با توضیح و عذر خواهی از نایل در پایان جلسه و جواب شرافتمندانه ی او که ''این چه حرفیه تا همین قدرش هم لطف کردی'' قضیه تمام شد.

این داستان ادامه دارد...:)

خندیدن به سبک وان دی Where stories live. Discover now