پارت چهار

183 10 1
                                    

خا خا خا
من نمیدونم کسی این فف رو میخونه یا نه ولی من میخوام ادامش بدم چون خودم دوست دارم ببینم بقیش چی میشه
_________________________________________
افتادم تو بغل هری و میخواستم انقدر بزنمش تا چشاش بیاد تو دماغش(😑اعصاب تخمی)
‎"خوب بود😈"
وقتی هری. اینو. گفت یه لبخند. زدمو.
‎"قلبم اومد تو. دهنم"
‎هری منو شکه کرد
‎وقتی لبای صورتیشو. گذاشت رو. لبامو. و. تونستم مزه ی نعنای لباشو. حس کنم.لباش رو. گردنم بود. که همونجوری گاز آروم میزد. و. میبوسید
‎"قلبت خیلی خوشمزس بیبی گرل"
‎(فاک د. وات هز😂😂)
‎"هری....تو. چته؟؟"
‎زبونم بند. اومده بود.آخه وسط پله های دانشگاه؟؟فاک.ولی لباش همون. اندازه که سکسین خوب هم هستن!(باشه باشه بابا حالا انگار لباشو. کردی😒)
‎"کجا بریم؟"
‎هری به طرز عجیبی جدی. شد. بعد. از اینکه دست از به گا داپن گردنم برداشت.
‎"مگه قرار نبود. بریم یجایی واسه عکاسی؟؟"
‎"نه....ینی آره....منظورم اینه نمیخوای اول بریم یه جای دیگه؟"
‎اینو گفت و. بعدش جوری لبخند. زد. که اون چالای عوضی معلوم شدن.دستامو. گذاشتم رو چالش و. اون شوکه شد ولی بعدش اون دستاشو گذاشت رو. دستام.
‎"مثلا کجا؟"
‎"مثلا.....اممم.....بریم خونه ی. من یا یه جایی که تنها باشیم"
‎"چرا باید. بریم یه جایی که تنها باشیم؟"
‎فکر کنم از این حرفم تعجب کرد
‎"چون....چون....امممم...کارت دارم دیگه..آره چون کارت دارم"
‎بالاخره قبول. کردم بریم خونش.
‎فاااااک چه خونش قشنگه
‎"خونه ی. قشنگی داری. هز"
‎"مرسی"
‎"خب حالا میشه بگی چیکارم داری؟یادت نرفته که؟؟من کار داشتم و. برای همین اومدیم اینجا"
‎"یک دیقه بشین رو. مبل"
‎نشستم رو. مبلش و. اون رفت بالا توی یکی از اتاقا.فاک این چرا با لباس تو. خونس
‎"هی هری...مگه قرار نبود. یه چیزی بهم بگی و. بعد سریع بریم؟؟پس چرا لباساتو عوض کردی؟"
‎"تو. وسیله داری؟"
‎"برای چی؟؟"
‎"برای شب"
‎"هان؟؟؟منظور؟"
‎"امممم....میشه شب اینجا بمونی؟ خواهش میکنم"
‎وات د. فاک
‎"اممم....چیزه آخه راستش....فاک باشه"
‎چشای سبزش درخشیدن وقتی اینو گفتم
‎"خب میشه بگی چرا به من گفتی اینجا بمونم؟"
‎"چون میخوام بیشتر پیشم باشی"
‎(هار هار چقد. هز رمانتیکه😒✌️)
‎ینی چی"(نفهم😑)"
‎دوباره گرمی لباشو. رو. گردنم حس کردم.ما فقط یک روزه همو. میشناسیم و. من نمیدونم چرا همچین حسی بهش دارم.تو. شکمم یه حسی کردم
‎"نگران نباش!تو که باکره نیستی؟"
‎"هریییی"
‎خودمم تعجب کردم از لحنم
‎با خنده و. نیاز صداش زدم.صدای آه های بلند. هری مثل لا لایی برام شیرین بودن.لا لایی هایی که تاحالا برام ارزش نداشتن چون مادرم برام میخوند.بهتره الان فقط در لحظه زندگی کنم
‎"همونجوری. اسممو. صدا بزن بیبی گرل.جوابمو ندادی.گفام تو باکره ای؟"
‎دستاش تقریبا سمت بولیزم بود. و. میخواست بکشتش بالا که اینو. گفت.
‎"آره باکرم.چون همیشه تنها بودم"
‎با یک حرکت تیشرتمو. دراورد و دوباره لباشو. گذاشت رو. گردنم.همینجوری دارم. به خودم فوش میدم که چرا سوتین نپوشیدم.
‎با یه دستش موهام و. صورتمو. نگه داشته بود و. با یه دست دیگش داشت سینمو میمالید
‎"هر.....هریی....ت...تو....مستی؟"
‎خیلی حس خوبی بود. و صدای آه و. ناله هام خونرو. پر کرده بود
‎"من هروقت تورو. ببینم مست میشم از این به بعد.نگران نباش.من الکل نمیخورم"
‎این جملش خیالمو راحت کرد
‎احساس میکنم اون قرار نیست از این کارش پشیمون بشه

Infinity (بی نهایت)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt