روز اول دانشگاه
اسم من تیلوره
تیلور آلیسون سوییفت
دختری که قرار بود پیش خانوادش توی نیویورک بهترین زندگی رو داشته باشه ولی بعد از اینکه خانوادش توی ایستگاه اتوبوس توی سن هشت سالگی رها کردن توی لس انجلس با مادربزرگش که همه ی زندگیشه مونده.همیشه خودمو برای همه ی کار هام مقصر میدونم
تازه بیست سالم شده و مجبور بودم به بهترین دانشگاه لس انجلس بیام تا به همه صابت کنم میتونم از پس کارای خودم بر بیام
از اینا بگذریم
من اصولا سعی میکنم آدم خوشحالی باشم
با اینکه از درون نیستم ولی همه فکر میکنن خوشحالم
امروز اولین روز دانشگاهه و حس گوهی دارم
خیلی گوه
روز اول دانشگاهامروز ساعت شیش با صدای مامانبزرگم وقتی داشت جیغ میزد تا منو بیدار کنه برم دانشگاه بیدار شدم
با کلافگی از پله های قدیمی خونه ی مامانبزرگم پایین اومد
البته بعد از اینکه توی اتاقم دوش گرفتم و لباسمو پوشیدم موهام رو از بالا گوجه کرده بودم و یه تیشرت سفید با کت سبز با یه شلوار جین پاره پوشیده بودم.عینک آفتابی گردم رو هم روی سرم گذاشته بودم ویه کیف سردوشی مشکی هم انداخته بودم با کفش های سوپر استار سفید و مشکی.موبایلم هم برداشتم که یادم افتاد اصلا آرایش نکردم.اهل آرایش نیستم ولی آرایش ملایم رو دوس دارم برای بعضی مواقع.پس یکم رژ گونه و یه رژ لب کم رنگ صورتی زدم.دیگه حاضر بودم که دوباره صدای مامانبزرگ رو شنیدم و داد زدم:اومدم.
مامانبزرگم با دیدن من چشماش چهارتا شد و یه لبخند خیلی خیلی بزرگ تحویلم داد.ساعت هفته ومن بعد از خوردن دو تا بیسکووییت که اونم به زور مامانبزرگم خوردم دارم میرم دانشگاه خیلی خوشحالم که ماشین دارم وگرنه تا ساعت ده هم نمیرسیدم.
'فاک'
اینجا چه بزرگه!خب خب خب تی تی قراره اینجا به گای اعظم بری!حالا باید برم ببینم چه گوهی میتونم بخورم با اتاق.
"مرسی"
یه زن پیر و مهربون کلید اتاقم رو داد بهم و منم ازش تشکر کردم.
"۲۱۳"
خوبه آخرش سیزده هست حداقل.هرکی اسمش تيلوره عدد شانسش سیزدهه دیگه.درو که باز کردم انگار بهشت رو بهم دادن.یه دختر جذاب با چشمای آبی و موهای بلوند جلوم وایساده بود.لبهای خیلی قشنگی داشت که با برق لب خوشگل تر هم شده بود.تا منو دید با یه لبخند خیلی گنده و خیلی جذاب دوید سمتم.اصلا انتظار هنچین برخوردی رو نداشتم ازش برای دیدار اول خیلی صمیمی بود.اسمشو پرسیدم و اونم با هیجان و سریع جوتبمو داد
"جی جی ام ولی میتونی جیج صدام کنی😜"
بعد این حرفش یه چشمک زد. که من یه پوزخند زدم.خیلی خوشحالم که به این زودی یه همچین دوست خوبی پیدا کردم.تختم رو بهم نشون داد. و قرار شد نیم ساعت دیگه باهم بریم سر کلاس
"!فاک این کلاس چقدر بزرگه جیج"
"آره تازه کجاشو دیدی!با پسرای سکسی بهتر هم میشه"
ما اولین نفر توی کلاس بودیم.بعد از ما دوتا پسر اومدن تو.یکیشون موهاش رو داده بود بالا و یه کت چرم مشکی هم پوشیده بود.اون یکی سرش پایین بود و یه تیشرت چهارخونه پوشیده بود درحالی که یه دستمال از توی جیب شلوارش بیرون اومده بود.اون پسره که کت پوشیده بود به جیج نگاه کرد و سرش رو انداخت پایین و رفت یه جایی نشست
کم کم همه اومدن توی کلاس ولی من از اول کلاس چشمم رو یکی بودیه پسر با موهای فر فری و چشمای سبز که آدم توش غرق میشد.من چی دارم میگم؟فهمیدم اون دوتا پسر که اول کلاس اومدن اسمشون زین و لیام بود.فک کنم زین از جی جی خوشش میاد و این دو تا بدجور به هم میان.اسم خیلی هارو یاد گرفتم.مثل لوک،لویی،لوتی و سلنا.اسم اون پسره هم که کل کلاس بهش خیره شده بودم فکر کنم هری بود.آره همینه هری استایلز.موقع ناهار شد
و من و جی جی رفتیم سمت کافه تریا تا غذامونو بگیریم که از اونور دیدم زین داره برامون دست تکون میده.به جی جی پیشنهاد دادم بریم پیششون بشینیم و اونم قبول کرد.ولی فکر کنم جی جی از زین خجالت میکشه ولی من بهش کمک میکنم چون من استاد این کارام☺️.پنج دقیقه بعد هری و نایل هم اومدن سر میز ما نشستن فهمیدم. که لیام با این موضوع راحت نیست چون خیلی خیلی خجالتیه ولی اونم یکم که بگذره درست میشه.هری از شیرینی هایی که اورده بود بهم تعارف کرد و بعد شماره هامونو به هم دادیم.خیلی خوشحال بودم که با هری حرف زده بودم و انقدر از دست کارای نایل خندیدم که نفسم بند اومده بود. بعد از کلاسای بعد از ظهر،من و جی جی رفتیم توی اتاقمون و بعد از یکم حرف زن خوابیدیم.فکر نمیکردم امروز همچین روز خوبی باشه و فاااااک چون من خیلی خستم و بدون شام خوابم برد.
ESTÁS LEYENDO
Infinity (بی نهایت)
Fanficاسم من تیلوره تیلور آلیسون سوییفت قرار بود خوشبخت ترین آدم توی نیویورک باشم ولی مامان بابام توی هشت سالگی ولم کردن والان یه آدم معمولی توی لس انجلس ام.