part 10

22 3 0
                                    

بعد از کلی بازی کردن خودم به خونه رسوندم به محض وارد شدن به خونه کفشای بابا رو دیدم و حسابی خورد تو ذوقم😑چرا اینقدر زود برگشته؟
زود رفتم تو اتاقم و لباسم رو عوض کردم تو اینه خودمو نگاه کردم چشمام خیلی قرمز بود اگه بهم انگ معتاد بودن نزنن خیلی شانس اوردم😐به دیوار تکیه دادم جما اصلا متوجه حضور من نشد من به خاطر اینکه توجهش رو جلب کنم سلام کردم

جما: تا حالا کجا بودی؟😠بابا از ظهر اومده هی به جون ما غر میزنه😒

_خونه ی نایل بودم😐

جما:قیافت چرا اینقدر داغونه؟😐

_جات خالی از صبح تا حالا داشتیم پلی استیشن بازی میکردیم😊

جما: زحمت کشیدی😒تو نمیخوای بزرگ شی؟

_به جان تو بازیش ۱۸+ بود😐حالا بیخیال یه چیزی بیار من بخورم خیلی گشنمه

جما مشغول گرم کردن غذا بود

_راستی مامان کجاس؟

جما: رفته ختم

_ختم کی؟

جما: پسر یکی از همسایه های کوچه پشتی

_خدا بیامرزدش راحت شد دست راستش بیاد زیر سر من

جما: مرض😒

_بابا چرا اینقدر زود اومده؟

جما: ماشینش خراب شده

اینم از شانس قشنگ من عکس العملی نشون ندادم که جما ناراحت نشه اخه خواهرای من خیلی بابایی هستن😐
جما غذا رو برام اورد و من مشغول خوردنش شدم که شنیدم مامان اومد رفتم و به بابا سلام دادم که یه وقت سلام خونشون پایین نیاد😐همه مشغول تلویزیون دیدن بودن و مامان تو فکر بود و ناراحت به نظر میومد

_رفته بودی ختم؟

مامان: اره پسر خانوم فلاحی فوت کرده

_چند سالش بود؟

مامان: ۲۲ سال یه سال از تو کوچیک تر بود

_برای چی مرده؟

مامان: خودکشی کرده

_چجوری خودکشی کرده؟

مامان: خودشو دار زده

_اشتباه کرده

جما: کی اشتباه کرده؟

_پسره دیگه اخه کدوم ادم عاقلی دار زدن رو به عنوان خودکشی انتخاب میکنه؟ مثلا خودم به شخصه اگه بخوام خودکشی کنم از روش های بدون درد خودکشی میکنم😐

دنیل: مثلا چی پرفسور؟😒

_مثلا خفگی با گاز

مامان: تو نمیخواد نظر  کارشناسی بدی😐

دنیل: مامان تو خودتو ناراحت نکن هری کارش همینه چرت و پرت میگه

_اتفاقا همین خصوصیتم به تو رفته😏

دنیل: خفه شو😐

مامان: هری حرف نزن😡

_من که چیزی نگفتم😐

رفتم تو اتاق و خوابم برد صبح بیدار شدم و دیدم مامانم اومد تو اتاق

مامان: با کی حرف میزنی؟

_😐😐😐مادر من؛من همین الان بیدار شدم اصلا حرف نزدم که

مامان: واقعا؟😐پس صدای کی بود من شنیدم؟

_چمیدونم حتما خیالاتی شدی😑

مامان: نمیدونم بیا صبحونه بخور.

صبحونه خوردم و رفتم دانشگاه نایل و لویی رو دیدم که داشتن شیر کاکائو میخوردن

_شما ها خسته نمیشین اینقدر شیر کاکائو میخورین؟

نایل: هری عجب اخلاق گندی پیدا کردی دیگه سلام نمیکنی؟😒

_دیگه به این کلمه الرژی دارم راستی چه خبر؟

لویی: امروز میرم صفحه رو تحویل میگیرم

_ایول😊

نایل: مرض و ایول😒تو همینجوری مخت تاب داره
از قدیم گفتن نرود میخ اهنی در سنگ😐

_بسه دیگه نمیخواد پند بگی😐😑 بیاید بریم سر کلاس

بعد از تموم شدن کلاس اومدیم حیاط

لویی: بچه ها اون پسره که گفتم جدید اومده اینجا الان اونطرف وایساده فقط ضایع نگاه نکنین

منو و نایل نگاه کردیم یه پسره با موهای سیاه و چشم های قهوه ای بود خیلی عجیب بود

نایل: چه هاته😍

لویی: اره موافقم

_😒😒😒حالا اسمش چیه

لویی: اسمش زین (پ.ن: 😍😍😍😍)

نایل: چه اسم با کلاسی😊(پ.ن:من به پسر بودن نایل شک کردم😐😐)

_به نظرتون داره حرفای مارو میشنوه؟

لویی: نه چطور مگه؟

_اخه زل زده به ما😰

_______________________________________
😊zayn ham umad nazaretoon rajebe zayn chie?

bad boysWhere stories live. Discover now