بعد از کلی بازی کردن خودم به خونه رسوندم به محض وارد شدن به خونه کفشای بابا رو دیدم و حسابی خورد تو ذوقم😑چرا اینقدر زود برگشته؟
زود رفتم تو اتاقم و لباسم رو عوض کردم تو اینه خودمو نگاه کردم چشمام خیلی قرمز بود اگه بهم انگ معتاد بودن نزنن خیلی شانس اوردم😐به دیوار تکیه دادم جما اصلا متوجه حضور من نشد من به خاطر اینکه توجهش رو جلب کنم سلام کردمجما: تا حالا کجا بودی؟😠بابا از ظهر اومده هی به جون ما غر میزنه😒
_خونه ی نایل بودم😐
جما:قیافت چرا اینقدر داغونه؟😐
_جات خالی از صبح تا حالا داشتیم پلی استیشن بازی میکردیم😊
جما: زحمت کشیدی😒تو نمیخوای بزرگ شی؟
_به جان تو بازیش ۱۸+ بود😐حالا بیخیال یه چیزی بیار من بخورم خیلی گشنمه
جما مشغول گرم کردن غذا بود
_راستی مامان کجاس؟
جما: رفته ختم
_ختم کی؟
جما: پسر یکی از همسایه های کوچه پشتی
_خدا بیامرزدش راحت شد دست راستش بیاد زیر سر من
جما: مرض😒
_بابا چرا اینقدر زود اومده؟
جما: ماشینش خراب شده
اینم از شانس قشنگ من عکس العملی نشون ندادم که جما ناراحت نشه اخه خواهرای من خیلی بابایی هستن😐
جما غذا رو برام اورد و من مشغول خوردنش شدم که شنیدم مامان اومد رفتم و به بابا سلام دادم که یه وقت سلام خونشون پایین نیاد😐همه مشغول تلویزیون دیدن بودن و مامان تو فکر بود و ناراحت به نظر میومد_رفته بودی ختم؟
مامان: اره پسر خانوم فلاحی فوت کرده
_چند سالش بود؟
مامان: ۲۲ سال یه سال از تو کوچیک تر بود
_برای چی مرده؟
مامان: خودکشی کرده
_چجوری خودکشی کرده؟
مامان: خودشو دار زده
_اشتباه کرده
جما: کی اشتباه کرده؟
_پسره دیگه اخه کدوم ادم عاقلی دار زدن رو به عنوان خودکشی انتخاب میکنه؟ مثلا خودم به شخصه اگه بخوام خودکشی کنم از روش های بدون درد خودکشی میکنم😐
دنیل: مثلا چی پرفسور؟😒
_مثلا خفگی با گاز
مامان: تو نمیخواد نظر کارشناسی بدی😐
دنیل: مامان تو خودتو ناراحت نکن هری کارش همینه چرت و پرت میگه
_اتفاقا همین خصوصیتم به تو رفته😏
دنیل: خفه شو😐
مامان: هری حرف نزن😡
_من که چیزی نگفتم😐
رفتم تو اتاق و خوابم برد صبح بیدار شدم و دیدم مامانم اومد تو اتاق
مامان: با کی حرف میزنی؟
_😐😐😐مادر من؛من همین الان بیدار شدم اصلا حرف نزدم که
مامان: واقعا؟😐پس صدای کی بود من شنیدم؟
_چمیدونم حتما خیالاتی شدی😑
مامان: نمیدونم بیا صبحونه بخور.
صبحونه خوردم و رفتم دانشگاه نایل و لویی رو دیدم که داشتن شیر کاکائو میخوردن
_شما ها خسته نمیشین اینقدر شیر کاکائو میخورین؟
نایل: هری عجب اخلاق گندی پیدا کردی دیگه سلام نمیکنی؟😒
_دیگه به این کلمه الرژی دارم راستی چه خبر؟
لویی: امروز میرم صفحه رو تحویل میگیرم
_ایول😊
نایل: مرض و ایول😒تو همینجوری مخت تاب داره
از قدیم گفتن نرود میخ اهنی در سنگ😐_بسه دیگه نمیخواد پند بگی😐😑 بیاید بریم سر کلاس
بعد از تموم شدن کلاس اومدیم حیاط
لویی: بچه ها اون پسره که گفتم جدید اومده اینجا الان اونطرف وایساده فقط ضایع نگاه نکنین
منو و نایل نگاه کردیم یه پسره با موهای سیاه و چشم های قهوه ای بود خیلی عجیب بود
نایل: چه هاته😍
لویی: اره موافقم
_😒😒😒حالا اسمش چیه
لویی: اسمش زین (پ.ن: 😍😍😍😍)
نایل: چه اسم با کلاسی😊(پ.ن:من به پسر بودن نایل شک کردم😐😐)
_به نظرتون داره حرفای مارو میشنوه؟
لویی: نه چطور مگه؟
_اخه زل زده به ما😰
_______________________________________
😊zayn ham umad nazaretoon rajebe zayn chie?
YOU ARE READING
bad boys
Horrorقسمتی از داستان با احتیاط بهشون نزدیک شدم.دوست داشتم بدون اینکه متوجه ام بشن چهره هاشون رو ببینم.با دقت نگاه کردم و دیدم شبیه به انسان های عادی نیستن.پوست سیاهی داشتن و موهاشون مثل دم اسب بود و چشم هاشون می درخشید و ناخن هاشون مثل داس دراز بود. بع...