اولين روز كاري هنگ اور بودم . جوري كه چشام از هم باز نميشد ! بهتراز اين نميشه .
دور چشمام پف كرده بود و رنگم پريده بود . اق!
تا ميلان راه زيادي نبود صبح زود با ماشين حركت كردم . ولي دهكده اي كه فشيون ويك اجرا ميشد خيلي دور تر از ميلان بود . توي طول راه به تنها چيزي كه فكر نكردم گذشته ام بود . دوست داشتم فكر هاي خوب بكنم ! از همون انرژي هاي مثبتي كه ايزابلا در موردش صحبت ميكرد .
فاك ايزابل !
به خودم تشر زدم بلا هم الان جزئي از گذشته ي من محسوب ميشه .
قلعه اي كه مراسم اونجا اجرا ميشد زيبا تر چيزي بود كه حدس ميزدم ! براي ديدن قلعه بيشتر شور و هيجان داشتم تا خود ِ مراسم ! به چشمهاي سبز و عسليم توي ايينه نگاه كردم و چندتا نفس عميق كشيدم ! من ميتونم ... من ميتونم .چند نفر توي فضاي داخلي ، طراحي ران اِوي و برعهده داشتن .
نميدونستم كجا برم چند بار اينور اونور و نگاه كردم كه باعث شد سه دور به دور خودم بچرخم .
همه در حال تحرك بودن . احساس ميكردم اگه كسي و صدا بزنم ، نظم اينجا بهم ميريزه .
بالاي پله هارو نگاه كردم كه مردي با كت شلوار مشكي ديدم اون موهاي مشكي با فِر ِ بهم ريخته داشت و سيگار ميكشيد .
موهامو پشت گوشم زدم و به سمتش قدم برداشتم : "ببخشيد ..من با خانوم ِ .."
بعد سعي كردم فاميلي كه توي ايميل بود و بخاطر بيارم "استايلز ..خانوم استايلز و كجا ميتونم پيدا كنم "
تازه سرم و اوردم بالا كه نگاهشو ديدم "سلام من زك هستم "
به دستش نگاه كردم و سرم و تكون دادم و با خجالت گفتم "انجلا فوريس " دستشو فشردم .
به پايين پله ها اشاره كرد .
"همراهم بيا انجلا "
صداي بم و لحجه ي يونانيش حدسم و به واقعيت تبديل كرد كه اين چهره ي جذاب مطمئنن براي يك مردِ يوناني ِ .
زك من ُ به سمت اتاقي كه روش برچسب اتاق ارايشگرا بود برد
"ستايلز اعظم و مدلها اينجا هستن و اينكه خيلي خوشحال شدم از اشناييت انجلا "
با تعجب به رفتنش خيره موندم و فكر كردم كه چه رفتار عجيب و غريبي داره . "فيريكي "
اينو با خودم گفتم و با سه تقه در اتاق و باز كردم و جمعيت عظيمي و توي اتاق ديدم . يك لحظه همه مكث كردن و نگاهم كردن و دوباره مشغول كار خودشون شدن .
بين اون همه شلوغي و سر و صدا لوييزا رو پيدا كردم ، دستشو براي من تكون داد كه برم سمتش !
منو در اغوش گرفت و خوش امد گويي گفت ، اولش يكمي معذب شدم ولي بعد با لبخند جوابشو دادم و منتظر نگاهش كردم ، هرازگاهي هم نگاهم رو بدن لخت مدلها كه سعي ميكردن لباساشونو امتحان كنن و به هم ديگه نشون بدن ، ميگشت .
لوييزا دستمو گرفت " الان متاسفانه نميتونم با جنيس اشنات كنم ! "
جنيس كيه ديگه !
لوييزا اخم كرد و گفت "داره با پسر لجبازش بحث ميكنه ، اون پسر خوبيِ ولي بعضي اوقات خيلي بد اخلاقي ميكنه "
بعد صداشو اروم كرد " اونو يكمي لوس كردن ، ولي مطمئنم جنيس از ديدنت خوشحال ميشه "
سعي كردم با لبخند بهش بفهمونم كه دارم به حرفاش گوش ميدم و تائيدشون ميكنم .
ولي روحمم خبر نداشت كه اين خانوم داشت در مورد چه چيزي صحبت ميكرد .
لوييزا ادامه داد "اول تو رو با مدلا اشنا ميكنم ! هر ميك اپ ارتيست ..وظيفه ي ميك اپ هشت نفر و داره . دو تا از پسرا ي گروهت براي كلوين كلاين ران اِوي دارن ."
بعد دستشو گذاشت زير چونش و چشماشو ريز كرد "اگه نكته اي بمونه حين كار بهت ميگم ..اها قبل از ارايش كردن با استايليست ها مشورت ميكني .همون جور كه خودت خواستي . اگه سوالي مونده حتما بپرس "
سرمو تكون دادم كه دستامو گرفت و برد سمت كاناپه اي كه سمت چپ اتاق بود .
لوييزا شروع كرد به معرفي ... به دختري كه چشماي روشن و موهاي بلندي داشت اشاره كرد " السا "
پسري كه سياه پوست بود و چشماي سبز رنگ داشت.. دورگه ؟ " آدام " به ترتيب "بلو ، سارا ، هيلي ، كريستين ، مارتا "
لوييزا به سمت من اشاره كرد " ايشون هم ميك اپ ارتيستِ جديدتون انجلا "
اوق ! داشتم از اين طرز حرف زدن بالا مياوردم ولي لبخندمو روي لبم حفظ كردم "از اشناييتون خوشبختم ."
اولين حرفي كه ادام زد باعث شد كلِ گروه با صداي بلند بخندن "تو هاتي "
همينجوري كه داشتم با خجالت ميخنديدم "نه واقعا ! "
لوييزا رو صدا كردن مجبور شد از پيشمون بره .
موج سوالات بچه ها شروع شده بود . چند سالته ؟ دوست پسر داري ؟ كجا زندگي ميكني ؟ تو هفته ي بعد فشيون ويك هستي ؟ تا حالا تست مدلينگ دادي ؟
و من با صبر و حوصله به تك تكشون توضيح ميدادم كه يكي به شونم زد اول احساس كردم كه توهم زدم كه ادام گفت " ببين كي اينجاست ! دوست پسر مدل بزرگ كندال "
بعد با حالت نمايشي از حال رفت . برگشتم پشت سرم و نگاه كردم و يك لحظه از ديدن چشمايي كه ديدم تعجب كردم ! احساس كردم چشماي خودمو تو ايينه ديدم ! حتما تاثيرات هنگ اوري ِ كه اينجوري توهم ميزنم و فاك من اصلا حواسم به عينكم نبود .
دستي جلوي صورتم حركت كرد " هي ، تو انجلايي ؟"
پسر با بي ادبي گفت .
"مامانم تو اتاقش منتظرت ِ ، ميشناسيش كه ؟ استايلز اعظم "
بعد از اين حرفش چشم غره اي بهم رفت و بي تفاوت از كنارم رد شد . بعد به سمت مدلا برگشت و گفت " اين بلد نيست حرف بزنه ؟ "
"مودب باش هري " بلو گفت .
لبخند كم جوني زدم " مشكلي نداره ."
اون پسر كه اسمش هري بود پوز خندي زد و گفت " اگه مشكلي داشت ميخواستي چه غلطي بكني "
همه ي گروه همزمان گفتن "هري "
داغ كرده بودم ...مشكلِ اين عوضي چي بود ؟ همين الان ميتونستم سرشو بكوبم به ديوار بغلش و دهنش و سرويس كنم .
ولي فقط نفس عميق كشيدم و بي تفاوت از كنارش گذشتم و از سارا خواهش كردم دفتر ِ استايلز و بهم نشون بده ."اون رفتارش ديگه غير قابل تحمل شده ! من واقعا متاسفم "
سارا گفت .
فقط اون لبخند مسخررو روي لبام نگه داشتم "تو نبايد متاسف باشي ! " همون حرف كليشه اي كه ادما بهم ميزنن .
سارا به انتهاي راهرو اشاره كرد "اونجا دفتر جنيسِ ، نگران نباش ..اون يكمي جديِ ولي رو انتخاب لوييزا شكي نداره "
"ممنون "
راه افتادم سمت ِ در . انگار اين راهروي سفيد رنگ برام اشنايي داشت مثلِ يه روياي كوتاه يا شايدم تو خواب ديده بودم . سمت راستم ايينه كاري شده بود . همينطور كه راه ميرفتم به چشمام نگاه كردم . حتي اينو هم ديده بودم .
يه لرز بدي توي تنم افتاد و قبل از اينكه دستگيره در و بگيرم در باز شد و نگاهم رو زني كه كت و شلوار مشكي پوشيده بود ثابت موند .
دستمو دراز كردم "انجلا فوريس"
نگاهش رو تك تك اعضاي صورتم در حال گردش بود ، خوب اين يه جورايي منو معذب ميكرد و دستم كه همينطوري رو هوا مونده بود كم كم داشت درد ميگرفت .
استايلز روشو از من برگردوند و رفت تو اتاقش " بالاخره اومدي "
واو نميدونستم اينقدر مشتاقانه منتظرمه و چه صداي جدي داشت . يكمي استرس گرفتم ولي تنها كلمه اي كه به ذهنم رسيد و گفتم "بله !"
پشت ميزش نشست و بهم اشاره كرد كه وارد ِ اتاقش شم .
"لوييزا خيلي از كارت تعريف كرده ! به نظر خودت لياقت اينو داري كه توي فشيون ويك براي برند هايي به اين معروفي كار كني ؟"
بعد دستشو تكون داد "ميدوني هر مدل عكسشو تو فضاي مجازي به اشتراك بگذاره با تگ كردن تو ، يه سابقه ي خوب كاري براي تو ميشه و ..هركسي اين شانس و نداره كه اينجا باشه "
"حالا من اينجام "
خيلي بي مقدمه گفتم و ري اكشن جنيس وقتي ابروشو بالا انداخت يكمي منو ترسوند "ادامه بده انجلا"
نفس عميقي كشيدم ، من چرا تو اين خراب شده ام ؟
"من اينستگرام ، توييتر يا هر كوفته ديگه اي ندارم ! من حتي به موقعيت شغلي ِ اينجا هم فكر نميكنم ! تنها چيزي كه باعث شده من اينجا باشم پول ِ !چيزي كه براي زندگي كه تو ذهنم ميسازم بهش نياز دارم "
بعد پوزخندي زدم و گفتم " و الان خيلي خوش شانسم كه اينجام و با شما كار ميكنم. چون اين منو به روياهام نزديك تر ميكنه "
و در جواب فقط نگاه خيره ي جنيس و داشتم .
امروز چشمهاي زيادي منو اذيت كردن .------------------------------------
نظرتون چيه ؟
YOU ARE READING
Please be naked
Fanfictionشايد گوش دادن به موسيقي موزيك please be naked از بند the 1975 جرقه ي داستان تو ذهن من شد . بهتون پيشنهاد ميكنم براي هر چپتر اين موزيك و گوش كنيد و اگه به داستان فكر ميكنيد و شخصيت سازي ميكنيد تم داستان و ابي سبز در نظر بگيريد . توي ادبيات نمايشي...