چیزی که دقیقا باعث تفاوت اون با همه ی بیبی بوی ها میشد ، این بود که اون زیادی بزرگ بود
ولی کی اهمیت میداد؟
اون عاشق ددیش بود و همیشه به این اعتقاد داشت که 'لاو ایز لاو' و مهم نبود که اون زیادی چاقه... به هرحال اون حاضر بود هرکاری کنه تا ددیشو واسه خودش نگهداره .
با صدای بسته شدن در آروم چشاشو باز کرد و از رو تخت سریع بلند شد و به سمت پایین پله ها دویید که باعث شد حجم آویزون شده ای از شکمش به سمت بالا و پایین به پرواز دربیاد و با صدای کلفتش جیغ کشید و پرید روش و صدای بلند زمین خوردنشون کل خونرو برداشت و باعث شد زین حس کنه تمام استخوناش شکسته و اخم کرد"شهید...امروزم پسر خیلی بدی بودی"
جدی گفت درحالی که وزن زیاد شهید باعث میشد صداش کامل نرسه و احساس خفگی میکرد و صورتش داشت قرمز میشد
"ددی پسر بدی برات بودم...پسرای بوم تنبیه میشن"
شهید گفت و رو شکم ددیش بالا پایین پرید
"از...روی...من...بلند...شو...."
زین گفت و با هر پرشی که شهید رو شکمش انجام میداد صداش قطع و وصل میشد و شهید سریع گوش داد و از رو ددیش بلند شد و سرشو پایین انداخت و زین بلند شد و خودشو تکون داد و سعی کرد دیوارو بگیره تا بتونه رو پاهاش وایسه
"زود برو تو اتاق"
شهید سریع سرشو تکون داد و بی معطلی سمت پله ها دویید و صدای کوبیده شدن پاهاش رو پله ها میومد و دامن کوتاه صورتیش به همراه وزن اضافی شکمش بالا پایین میپریدن و زین بعد اینکه نفس عمیقی کشید تا دوباره بتونه نفس بگیره به سمت بالا پله ها رفت و وارد اتاق شد و شهید و دید که چهار زانو رو تخت دراز کشیده و یه قسمت از صورتشو کامل به تخت چسبونده بود و کونش تو هوا بود...
اون با اینکه وزن زیادی داشت و کونش باید برجسته میشد اینطور نشده بود...اون کون کاملا فِلَت اما پهنی داشت برای همین زین برای اسلپ زدن بهش نمیتونست از دستاش استفاده کنه پس اون از یه ماهیتابه ی فلزی برای اینکار استفاده میکرد.
شهید انگشت شستشو سمت دهنش برد و شروع کرد به مکیدنش و کونشو واسه ددیش تکون داد و با این کار نشون داد که چقدر دلش واسه ددیش تنگ شده پس اون یکی دستش که تو دهنش نبود و برد پایین سمت سوراخش و کل دستشو تا مچ کرد تو خودش تا خودشو واسه ددیش آماده کنه اما این هنوز واسه اون کافی نبود...ناتی زیادی گشاد شده بود.
پس زین دیلدوی سایز بزرگ رو برداشت و رفت سمت شهید و دیلدو رو وارد سوراخش کرد اما به محض اینکه دستشو از رو دیلدو برداشت اون از سوراخ شهید پایین رفت و اون تو محو شد"لنتی...این پنجمین دیلدوییه که توسط سوراخ گندت خورده میشه شهید من دیگه نمیتونم تحمل کنم تو زیادی گشادی"
زین با عصبانیت گفت و شهید با بغض به ددیش نگاه کرد ولی زین هنوز عصبی بود...اون میدونست اگه خودشو وارد اون کنه حتما کل بدنش تو سوراخ بزرگ اون محو میشن...اون نمیخواست این رسیکو انجام بده...
"میو..."
شهید با صدای کلفتش سعی کرد ادای یه کیتنو واسه ددیش در بیاره تا اون دیگه عصبی نباشه اما زین فقط بیشتر اخم کرد
"ددی....میو میو"
ناتی دوباره گفت و ایندفه سعی کرد صدای کلفتشو نازک تر جلوه بده ولی صداش درست مثل صدای گاوی بود که سعی داره قوقولی قوقول کنه ...
پس زین ماهیتابه ی مخصوص اسلپشو کوبید به کون ناتی تا اونو تنبیه کنه و ناتی بلند جیغ کشید ...یه جیغ کلفت و
و تقریبا این چیزی بود که زین دیگه نتونست اونو تحمل کنه و از پیش شهید برای همیشه رفت...
پایان :)

YOU ARE READING
1D funny chats
Fanfictionیه بخش متفاوت... درسته فن فیک نیست ولی مطمئنم دلتونو شاد میکنه