داستان از نگاه فرانک
سریع نیلو بردم سمت ماشین و روی صندلی پشت ماشین خوابوندمش و بابای نیل هم جلونشست . ماشینو روشن کردم و راه افتادیم .
خیلی تند رانندگی کردم و بعد از حدود ۱۰ دقیقه ما جلوی دربیمارستان بودیم تا خواستم نیل و بغل کنم و ببرمش تو باباش دستمو کشید کنار و خودش بغلش کرد و نیل و بردیم تو بیمارستان
_پرستار .... کمک کنید ..
باباش اینو به اون دوتا پرستار گفت یعنی داد زد و اون دوتا اومدن سمت ما
+چی شده ؟؟
_دخترم .. اون از بالای پله ها افتاد پایین الانم بیهوشه .
اونا یه تخت اوردن و باباش نیلو گذاشت روش
+لطفا شما پشت در اتاق منتظر باشید تا دکتر دخترتونو معاینه کنه .
_ولی اخه من باید پیشش باشم ...
+اقا لطفا . وقت مارو نگیرید .
نمیتونم خودمو ببخشم اگه اتفاقی برای اون بیوفته . مقصر همه اینا منم اگه من نمیرفتم اونجا این اتفاق نمی افتاد .
_فرانک ممنونم که مارو رسوندی ولی الان میخوام که از اینجا بری چون وقتی نیل بلند شه و تورو اینجا ببینه خیلی ناراحت میشه . اون داره سعی میکنه فراموشت کنه .
وقتی بابای نیل این حرفو زد احساس کردم که خونم تو کل بدنم یخ زد و پشتم لرزید .
+نه من اشتباه کردم و پای اشتباهم میمونم نیل باید منو ببخشه اون باید این کارو بکنه .
_نه فرانک تو یه بار دل دخترمو شکوندی من بهت گفتم که حق نداری اجازه بدی یه قطره اشک از چشم دخترم بیاد پایین ولی اون به خاطر تو ،تو این ۲ هفته ۵ کیلو کم کرده . اون هرجا میرفتیم تو پاریس داشت به تو فکر میکرد اینو از غم تو چشاش میشد فهمید .
+من جبران میکنم اقای برایان خواهش میکنم بهم یه فرصت دیگه بدین منم دست کمی از نیل نداشتم تو این مدت ...
از نگاه هری
تو ماشین نشسته بودم و داشتم به کارایی که لویی مجبورم میکنه هر دفعه براش انجام بدم و منم به خاطر پول انجام میدم فکر میکردم که یاد اون شب افتادم..
من فرداش اون گردنبندو برای کارا خریدم و بهش دادم
*فلش بک
وقتی گردنبند و خریدم نشستم تو ماشین و با سرعت زیاد روندم تا خونه کارا . درو با کلید باز کردم و گفتم
_عشقم ، کجایی؟
یهو یکی از پشت چشمامو گرفت ولی از بوی تنش فهمیدم که کاراست برگشتم و گفتم ،
_سلام سوییتی . ببخشید دیر کردم ...
+اشکال نداره عزیزم من حاضرم .یه نگاه بهش کردم اون توی اون لباس ابی لاجوردی محشر شده بود اون لباس چشماشو از حد معمول زیبا تر کرده بود . یه نگاه بهم انداخت و گفت
ESTÁS LEYENDO
Forgotten (Harry Styles)
Fanficهیچوقت فکر نمیکردم تو یه شب زندگیم اینجوری عوض بشه !! . . . . . . . . . . . . . . . . . این اولین داستانیه که من مینویسم و تو واتپد اپش میکنم 😊 داستان این فنفیک با بقیه فنفیک ها متفاوته و امیدوارم که خوشتون بیاد❤ سعی میکنم هفته ای حداقل ۲ تا چپتر ا...