1.فرار از لیدز

119 16 8
                                    

صدای گنگ برادرم از بیرون اتاقم میومد داشت سعی میکرد پیدام کنه
_چاک چاک
با صدای بلند صداش زدم
صدای قدماش که داشت به اتاقم نزدیک میشد رو شنیدم دره اتاقمو باز کرد
_تو که هنوز اینجایی...بیا باید بریم فرودگاه .
درحالی که داشت نگاشو تو اتاقمو میگردوند گفت

_آ درسته چاک...من فقط یه سری کارا داشتم که باید انجام میدادم تو هم چمدون منو وردار بیار پایین که باید بریم.
من گفتم و به سمت در اتاق برگشتم و خارج شدم به سمت پله ها قدم برداشتم ،من نزدیک 2ساعت وسط اتاقم ایستاده بودم واقعا چه کاری داشتم؟

نگاهمو به مادرم افتاد که تو آشپزخونه همچنان داشت ظرفای غدا رو تو کوله پشتیم جا میداد. درست حدس زدین اون فکر میکنه من دارم میرم به بیابون ؛ولی این نیویورکه که فقط یه شهر دیگست که شاید از یکم از لیدز بزرگتر باشه، فقط یکم
به اپن تکیه دادم یه کلم بروکلی از تو ظرف بر میداشتم.
_مامان....من که نمیخوام برم بیابون اون نیویورکه و مطمئنا کلی هم رستوران دارم
گفتم و کلم بروکلی تو دهنم گذاشتم .

_اوه ....خواهش میکنم چارلی دوباره شروع نکن من میخوام فقط خیالم راحت باشه به هر حال تو 2..3 روز اول هیچ جارو نمیشناسی برای من از اینترنت واینا حرف نزن(منظورش اینه که میدونه تو اینترنت میشه رستورانای خوب پیدا کرد)
_چشم مامان حالا ممکنه یکم بیشتر برام بروکل....
_اووووووو چارلی تو حتما باید وجترین بشی میتونی ه ر روز با بوی کلم بروکلی پخته اوغ ناهارتو شروع کنی درست نمیگم.
چاک وسط حرفم پرید. اون به هیچ وجه علاقه من به کرفس و بروکلی و...درک نمیکنه.
قیافم تو هم جمع شد.
_اره اره درسته چاک اوغ ....
درکش میکنم اون یه احمقه به تمام معناست که هیچ کس جز من اونو به این خوبی نمیشناسه.

من با مادرم خداحافظی کردم و بهش قول دادم که خیلی زود به خونه سر میزنم .
درحالی که دستمو تکون میدادم سمت ماشین قدم برداشتم وبا چاک سوار ماشین شدیم .
.تا به سمت فردوگاه بریم به ساعتم نگاه کردم ساعت 10 و من ساعت 12.5 پرواز دارم...
چاک ضبط و روشن کرد و زیر لب شروع کرد به خوندن
_if u can hear what i try say..baby..
_اوه کمان چاک خواننده هم دیگه این آهنگو نمیخونه که تو میخونی
چاک یه نگاه به من انداخت و دوباره به زیر لب خوندن اینبار با صدای بلند تر ادامه داد.
اوه باشه.خفه میشم ..سرمو تکیه دادم به پنجره حواسمو پرت اون لکه ی کوچیک روپنجره کردم.....
_اوه کمان شیستر (سیستر) نمیخوای واسه بار اخر با من این اهنگو تکرار کنی؟
چاک اینو گفت درحالی که منو با دستاش داشت به پنجره پرس میکرد.

چاکو تو بغلم فشار دادم مطمئنا دلم واسش تنگ نمیشه چون اون یه خونه مفتی پیدا میکنه و حتما خودشو ماه ها به خونه من دعوت میکنه..همینطور که تو بغلشم بودم گفتم:
"چاک میدونی که میتونی هر وقت خواستی بیای پیشم من دلم برات تنگ میشه" من یکم برخلافش عمل کردم؟
من عقب عقب سمت سالن ترانزیت رفتم....و با دستام واسه چاک بوس فرستادم.
بندای کوله پشتیمو محکم کردم و به بلیتم نگاه کردم .
شماره ی صندلی امو دنبال گشتم و به سمت صندلیم قدم برداشتم وصندلی کنار پنجره برای من بود نشستم سرمو به پنجره تکیه دادم .
من واقعا امیدوارم این زندگی که تو لیدز داشتم تکرار نشه...من واقعا دوستش نداشتم اوه البته من هیچ وقت فکر نمیکردم که چه اتفاقی برام خواهد افتاد...

Daze(H.S.Fanfiction)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora