من اون دختر نازک نارنجی قصه نبودم من تاوان زیادی بابت شنیدن و دیدن یک صحنه پرداختم....
من سالها درگیرش بودم سالها....جمله ی کلیشه ای به نظر میاد نه؟
ولی اینطور نیست من آسیب پذیر بودم و بعد تصمیم گرفتم ازش دور بشم از اون اتفاقایی که زندگی من و تو لیدز بد تر از بد کرد..
.من بعد از یک سال تحصیل تو لیدز برای دوری از خودم به لندن رفتم و لندن به من نشون داد که من هنوزم همون آدم هستم و حتی یه ذره هم تغییری تو من ایجاد نشد.....من چیکار کردم؟فرار کردم از چی؟
برای چی؟لندن یه فیلم اکشن نبود که من آدم بده اش باشم و فرار کنم و تو فلوریدا خونه ام رو دوباره بسازم.
نه نبود لندن شهر آدمای کثیف و دروغگو آدمایی که برای سرگرمی من و به جایی بردند که حتی یک لحظه هم نتونی با چارلی قبلی اونجا نفس بکشی...شاید بگین حالا قضیه چیه؟من تو مردابی از قتل بودم؟من طرد شدم؟من یک هرزه شدم؟اشتباه ه !!
من هیچ کدوم از این اتفاقات برام نیافتاد پس چی شد؟این همون چیزیه که بعد از اتفاق نحس اون شب تو پارک با جرد برای من افتاد...
من از اون شب اون آدم قبلی نبودم این الکی نبود و نیست من چیزی و حس کردم که نتونستم از فکر کردن بهش دست بردارم و این من و کثیف کرد من و عوض کرد نه یک شبه نه یک دفعه این مرور زمان داشت اما من راهم بود که عوض شد...من صبح ام و با نیمرو دو نفره با امیلی شروع کردم من خوشحالم که امیلی سعی نکرد به من بابت دیشب فشار بیاره اون فقط یک سوال پرسید همه چیز مرتبه چارل؟
خوب آره امیلی مرتب شد.
امیلی لباس کارش تن اش بود اون یک دامن و یک پیراهن تنش بود پیراهن اش داخل دامن اش بود و اون دامن باسنش و خیلی خوب نشون میداد امیلی خوشگل ه چجور خوشگلی؟
از همون آدمایی هست که بعد از دیدن چهره اش اولین کلمه ای که براتون پیش بیاد این ه اون خوب ه اما نه اون بهتر از خوب ه من این و تو چهره اش میبینم...امیلی نه اون نوع برخوردش ساخته نشده اون خودشه و این کاملا بهش میاد اون وقتی داره با ریئس اش صحبت میکنه بعد از صحبت اش تلفن رو میز نمی کوبه حتی اگر خیلی عصبانی باشه....به نظر من این بزرگترین نقطه قوت کوچیک به نظر میاد اما مهمه و من این و خیلی دوست دارم.!!!من سر کلاس حس خوبی نداشتم انگار سرم یکم نبض میزد دستام عرق کرده بود اما سرد بودند.
حس میکردم همه میدونند دیشب من چه چیزی تجربه کردم.
من شالگردن نارنجی دور گردنم و باز کردم شاید بیشتر حس راحتی کنم.
یکم رو صندلی ام تکون خوردم شاید باعث بشه من حواسم جمع کلاس بشه؟
"خانم کلیر؟"
صدای استاد من و از حرکت نگه داشت یعنی انقدر باعث آزار همه شدم؟
"اوه بله متاسفم"
من سرم پایین بود و با صدایی که ناراحت بود گفتم واقعا؟این ناراحتی واسه چی بود؟بعد از کلاس یک هات چاکلت گرفتم وبه سمت راهرو رفتم اونجا به میله ای راهرو تکیه دادم و سعی کردم دنبال مات بگردم اون تنها دوستم من فعلا هست!!!
"هی نارنجی؟"
من به صاحب صدا نگاه کردم اون یک دختر بود که موهای فرش دورش ریخته شده بود و استار باکس دستش بود اون موهای قهوه ای داشت با صورت تقریبا تیره دورگه به نظر میومد
...و خوشگل و خوشگل اون واقعا خوشگل بود
"هی" من لبخند زدم و سعی کردم که اون دختر و به سمت خودم جذب کنم
"من ریبن ادامز ام"
"چادلی کلیر"
دستش و تو دستم فشار دادم.
" میدونی که کم پیش میاد که کسی بیاد دانشگاه نیویورک اونم یه بریتیش دختر که حتی یه رشته سخت میخونه و هرزه دانشکده واسش برنامه داره....این تو رو معروف کرد"
"ریبن ممنونم که وضعیتم و بهم گفتی"
من به ریبن لبخند زد و سعی کردم نشون ندم که هیچ ربطی به ریبن نداره!!!
"اوه خوب"خنده ی خجالت زده کرد و ادامه داد" چارلی میخوای بیای پارتی شبانه تو یکی از خونه های مشترک پسراست اونها از اینکار ها زیاد دارند اما ما تصمیم گرفتیم تو رو هم دعوت کنیم!!"
ریبن دختر شیرینیه اون با لبخند با من حرف زد سرش و تکون می داد
"من نمیتونم اما مرسی بابت پیشنهادت"
"چرا چارلی؟تو خرخونی؟"
"اوه اوم نه من خوبم فقط من هنوز باید کامل با نیویورک آشنا شم و چند تا کار دارم که باید انجام بدم"
من دروغ گفتم من بیکار ام اما من به پارتی احمقانه کالج دانشجویی نمیرم اونم یه خونه مشترک نه ممنون مرسی واقعا!!!
"خوشحال شدم چارلی هفته های آینده تو پارتی میبینمت"
ریبن دست تکون داد و از من دور شد من به ریبن خیره شدم و به جمع دوستاش پیوست و با اون ا شروع به صحبت کرد.
اندو به من تکست داد که امشب وقت بذارم و ببینمش
اون نوشته بود:چارلی عزیز من فکر میکنم بهتره این موضوع هر چه زودتر بهت بگم امیدوارم بتونی من و ببینی"
هیچ نظری ندارم که اندرو میخواد بهم چی بگه درواقع چرا دارم خیلی هم دارم...اما حدس این که کسی مثل اون با من جز درباره ی کار چیکار داره؟نمیتونه چهارشنبه بگه؟ من باید برم.
ESTÁS LEYENDO
Daze(H.S.Fanfiction)
Fanficچیزی و نگه داشتیم که دیگه بهش نیاز نداریم. (harry styles fanfiction) by me