||4||

521 76 52
                                    

صحبت های آخر خونده بشه لطفا

ADELE // SKYFALL

SIA // HELIUM

_________________________________________________________

عشق میتونه شیرین ترین اتفاق زندگی تو باشه.میتونه مثل قیامتی باشه که تو منتظر قسمتی هستی که کارهای خوب تو حساب بشه و تو رو به سمت بهشتی که بهت وعده دادن ببرن.

و ...
عشق میتونه وحشتناک ترین و تلخ ترین اتفاق زندگیت باشه.میتونه مثل قیامتی باشه که تو فقط میخوای از اون فرار کنی و پشت یکی از سنگ های بزرگ زمین پناه ببری ولی اون باز تو رو پیدا میکنه و گردنت رو تو چنگش اسیر میکنه و تو رو هرلحظه زیر دستاش له تر از ثانیه پیش میکنه.

عشق زین نسبت به لیام از نوع عشق دوم ئه.عشقی که اونو هرلحظه به مرز نابودی میکشونه.

من هرزه نیستم من هرزه نیستم تنها گناه من عاشق تو شدن بود باور کن

زین زمزمه کرد و اشک های بلوریش صورت زیباش رو خیس کردن.

_حالا جرئت میکنی و دختر منو ازم هشت سال ... هشت سال جدا میکنی ؟
لیام غرید و زین رو با خشم به سمت خودش برگردوند و با دیدن چشم هایی که شبیه زین بودن دلش لرزید.

دخترم جونم نفسم تمام وجودم پیدات کردم

_دخترم.
لیام با لرز دستش رو سمت امی که تو بغل پدرش جمع شده بود دراز کرد.موهای نرم و قهوه ایش رو با لطافت نوازش کرد.

_بابازی؟ این آقائه کیه؟
امی با تعجب از زین که با بغض به لیام نگاه میکرد گفت و باعث شد زین از حال و هوای عشق خطرناکش بیاد بیرون و با ترس بره عقب.

_چرا ولم نمیکنی؟ فکر کن اصلا منو ندیدی.انقدر سخته؟ جوونیم رو نابود کردی.حداقل بذار با ارامش زندگی کنم.
زین با لرز گفت.لیام با چشم هایی که ازشون آتیش زبونه میکشید به زین خیره شد.

_آقا من ...
پاول با دیدن زین و امیلی آب دهنش رو به سختی قورت داد.با دلسوزی به زین که با ترس به لیام خیره شد بود نگاه کرد.اون پسر معصوم تر و ساده تر از چیزی بود که بخواد این زندگی رو داشته باشه.شنیده بود که امیلی حاصل یه رابطه یه شبست اما فکر نمیکرد زین پدر اون باشه.

_میبینی پاول.خود این جونور سر راهم سبز میشه و نیازی نیست زیاد تلاش کنم.
لیام بلند خندید و سریع اخم جای لبخند رو روی صورتش گرفت.

_پاول امیلی رو ببر تو ماشین.
با اخم رو به پاول گفت و بعد نیشخندی زد:
_من و زین با هم کار داریم و بعدش ما هم میایم.
پاول سعی کرد دلیلی بیاره تا زین رو با لیام فعلا که انقدر عصبانی و خشمگین ئه تنها نذاره.

_آقا ماشین رو جای بدی پارک کردم و امیلی از ساع...
_گفتم امیلی رو ببر پاول.
و پاول نتونست حرفی بزنه پس فقط سمت پسر لرزون رفت و لب زد: خواهش میکنم راه بیا باهاش.

اما زین با ریختن اولین قطره ی اشکش عقب رفت و امیلی رو بیشتر به خودش فشار داد.

_تو رو خدا
با عجز گفت و پاول حس کرد هر لحظه ممکنه از غم انگیز بودن این لحظه بمیره یا خون بالا بیاره.

_خواهش میکنم برای خودت سخت ترش نکن.
_نه نه نه اون مال منه.
زین جیغ زد و با اعلام کردن اینکه قطار تا دو دقیقه دیگه حرکت میکنه لیام با خشم سمت زین رفت از پشت با دستش ضربه ای بین پاهای بی جون زین زد و اون از درد ، دستاش شل شدن.پاول سریع امیلی رو گرفت و از قطار به سرعت خارج شد.

_امیلی.
زین داد اما لیام دستش رو محکم گرفت و از قطار کشیدش بیرون و قبل از اینکه زین داد بزنه سرش رو به گوشش نزدیک کرد.
_صدات در بیاد میندازمت تو سیاهچال خونم که فرقی با فاضلاب نداره و آب و غذات چیزی میشه که اونجاست و دیگه امیلی رو نمیبینی.
زین با این حرف چشم هاش برق زدم . یعنی امیدی هست که ببینمش ... امیدی هست.

تا حدی بدبخت بشی که دیدن دخترت آرزوت باشه ...

لیام ، زین رو جایی کشوند که کسی رد نمیشد.
از پشت بهش چسبید و موهای زین که کمی بلند شده بودن رو چنگ زد و لب هاش رو به گوش اون پسر بیچاره چسبوند.

_احمق.هرزه.کثافت.همه ی اینا لایق توئه.چی با خودت فکر کردی که با یه پین بازی کردی ؟ بندازمت تو قفس سگا؟ میخوای همینجا جلوی مردم چهار دست و پا ببرمت ؟ میخوای موهاتو از ته بزنم و از سقف عمارت آویزونت کنم در حالی که دست و پات بستست ؟
لیام غرید و از زین از وحشت میلرزید.

_ف_فقط دخترمو ازم نگیر.هرکاری میخوای باهام بکن.فقط دخترمو ازم نگیر.تنهام.هیچکس رو ندارم.خواهش میکنم.
زین هق هق کرد و با عجز به اسمون نگاه کرد.

چشم های لیام با کلمه ی تنها گشاد شدن و یاد خودش افتاد.اونم تنهاست.اونم هیچکس رو نداره.چه تفاهم دردناکی.

_ببند دهنت رو.مثل آدم باهام میای تو ماشین و حرفی به امیلی نمیزنی.به گریه هاشم توجه نمیکنی.امشب تکلیفت رو روشن میکنم.
زین سرش رو با ضعف تکون داد.چیکار میکرد؟ جیغ میزد ؟ دعوا میکرد ؟ اون یه مانع شیرین که اسمش امیلی هستش رو داره!

قبول کرد و راه افتاد.

فقط برای فرشته کوچولوم ...

.
.
.
هییی گایز

حالتون چطوره؟

آقایون خانوما |:
این داستان دو سال پیش آپ میشده و نویسنده ی گرامش پاکش کرد و من ادامش میدم -_-
جدید نیست /: ایدشم تک بوده و هست تو دوره ای نوشته شده که همه ف.ف ها کالجی بودن -_-
اصلا من دیوونه ایده های مبینام 😍😵😱 مای لیتل بووووی 😥😭🔪

اینم برای جبران کم بودن قسمت قبل ^_^

پسرکم زین 💟 (":
آقا این امیلی دوتا بابا داره که هردوشونننن جیگررررنننن |":

پاول 👞❤ ///: عشقمه اصننن

آقا منتظر لری باشید 👌👌👌👌🌈🌈🌈🌈🌈
یه لری کیوت داریم که شیرینی این داستانه.

مرسی برای معرفی آهنگ ها و اینکه اگر بازم آهنگ میشناسید بهم معرفی کنید برای این داستان ^__^

دوست دار شما
گیسو کمند باباش |":

you're mine zayn payne[Z.M]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang