دندون طلا داری؟

2.6K 170 100
                                    

قسمت چهارم

راوی
ساعت از ۱۱ شب گذشته و کازینو داره به اوج ساعت کاریش میرسه!

یه دختر در حالیکه پرچم آمریکا رو پوشیده ، داره به میله ی نورانی وسط سالن نزدیک میشه و با اینکه اون یه ست بیکینی پوشیده ، همه مردها فقط به قسمتهای پوشیده شده اش نگاه میکردند.

ـ خیلی وقته هری؟

زین با نیشخند گفت و با سر به اون دختر اشاره کرد ، هری لبهاشو لیس زد و بدون اینکه خجالت بکشه ، به نگاه کردن ادامه داد.

+ قرار بود امشب جورش کنی.

ـ آره ، هنوزم میخوام ، اگه بتونی کمربندتو بسته نگه داری!

هری بالاخره نگاهشو از اون دختر گرفت و از جاش بلند شد.

+ قول نمیدم.

ـ کجا میری؟!

+ دستشویی.

زین خندشو رها کرد و گفت : لعنتی تو خیلی عوضی!

هری دنبال زین از اون اتاق بزرگ بیرون اومد و یه نفس عمیق کشید ، علاقه زین به وید تهوع آوره ، هری اهلشون نیست.

هری یه جرعه از قوطی نوشیدنی اش سر کشید و وقتی پایینش آورد ، فرصت کمی داشت تا از سر راه اون دختر کنار بره ، همون که اهل آمریکا بود!

ـ اوه ببخشید.

هری نیشخندی زد و دستاشو پیش خودش نگه داشت ، اینجا حتی لمس کردن هم خرج برمیداره!

+ اسمت چیه؟

ـ نیکل!

نگاهشو از بالا تا پایین رو نیکل حرکت داد : قشنگه.

بعد هم از کنار اون دختر رد شد و زین رو دنبال کرد.

میتونست نگاه اون دختر رو تا آخرین لحظه رو خودش حس کنه.

زین به یه موتور تکیه داده بود و آخرین پکش به سیگارو میزد : چرا لفتش دادی؟

ـ یه تصادف کوچیک بود.

هر دو رو موتور تقریبا بزرگ زین نشستند و زین اون موتورو به سمت اسکله برد.

ـ اینجاس؟

هری پرسید و نگاهش رو رو کشتی خاموش گردوند ، مثل یه رستوران روی آب بود ، و از طرفی انگار یه رستوران تعطیل بود.

زین سوییچ رو چرخوند و درش آورد ، نگاه هری به دست اون موند ، وقتی سوییچ رو تو جیبش گذاشت و سرشو خم کرد تا از در کوچیک اون وارد شه.

ـ کارت چیه؟

این صدای یه پسر بچه بود که هری رو دور زد و به دیوار تکیه داد ، انگار برای دیدن این اومده بودند ، هری تو دلش پوزخندی زد و گفت : میخوام کار کنم.

اون پسر بچه ته ریش و موهای کوتاهی داشت ، نه اونقدر کوتاه ، جوری که چشمهای آبیش به راحتی مشخص بودند و رگه های وحشی توشون!

{PUNISH} H.SWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu