وقتی داشتم ساندویچ کره مربامو میخوردم خوابای دیشبم.برام مرور شد
تمام دیشب خواب هلمز چپل رو میدیدم
خواب مدرسه ی قدیمی،کلیسای سوخته،مهمونی های دزدکی و اتاق خواب هری
لبخند نصفه نیمه ای زدم و ساعتو چک کردم
کلیدا و گوشیمو برداشتم از خونه رفتم بیرون
تمام تلاشم برای نادیده گرفتن هری بی نتیجه مونده بود
کافی بود البوم قدیمی رو نگاه کنم تا یادم بیاد چطوری تو ساحل باهم بازی میکردیم
*فلش بک*
_من.دزد دریایی میشم
هری تیکه چوبشو برداشت و با جوراب مشکی یکی از چشماشو بست که شبیه دزد دریایی بشه
_خب منم ناخدای پلیسای دریایی میشم لیلیان هم تاجره،هری تو بیا از لیلیان دزدی کن
فردریک اینو گفت و یه مشت صدف گذاشت تو دستم
_اونوقت تو جیغ میزنی و من میام کمکت بعدش هم با هری میجنگم
فردریک با حالت بامزه ای توضیح داد و زیر دماغشو خاروند
_خودم.میرم کمکش
هری گفت و اخم کرد
_نمیشه که هم دزدی کنی هم کمک
من گفتم و با صدفای کوچیک تودستم بازی کردم
_میشه..من میخوام کمکت کنم
با لجبازی گفت
_نمیشه هری گند نزن به بازیمون
فردریک با عصبانیت گفت
_تو میخوای کی کمکت کنه؟من یا فردریک؟
با اون چشم بند جورابی خیلی خنده دار شده بود اما تو دنیای من یه دزد دریاییه قوی بود
_تو
من میدونستم بازی بهم میریزه اما میخواستم هری مواظبم باشه حتی اگر خودش ازم دزدی کنه
_من با شما احمقا بازی نمیکنم
فردریک با عصبانیت جیغ زد و چوبشو تو ماسه ها پرت کرد
_تو شرتت جیش کردی ؟
هری با خنده بهش گفت و اون سرعت دوییدنش بیشتر شد
_جیشوی داغون
با صدای بلند گفتم و هردومون به صدای گریه هاش خندیدیم
_دوتایی که نمیشه بازی کنیم
گفتم و با پام به ماسه ها لگد زدم
_چرا میشه بیا هردومون دزد دریایی باشیم...بعدشم بریم جما و دوستاشو اذیت کنیم
با شیطنت به خواهرشو دوستای خواهرش که مشغول ساختن قلعه ی شنی بودن اشاره کرد
_قلعه شونو داغون کنیم
با خنده گفتم و شروع کردیم به نقشه کشیدن
*پایان فلش بک*
تو مسیر تمام لحظاتی که جما بهمون فحش میداد و با تمام توان میدوییدیمو یادم میومد
یا لحظه ای که منو گیر انداختن و هری اومد کمکم
اون همیشه میومد کمکم
ما زیادی دیوونه و نترس بودیم
و تمام کارهارو باهم تجربه کردیم
اما حالا اتفاقی رو به رومه که نمیخوام و نمیتونم درکش کنم
وارد ساختمون شدم و با دیدن مامورای زندان متوجه شدم چند دقیقه دیر رسیدم
_سلام
با صدای بلند گفتم و اونا برگشتن سمتم
_سلام خانوم تریگر ما تو ماشین منتظرتونیم
یکیشون اینو گفت و من قبل اینکه برم خواستم به لیام اطلاع بدم
به هر حال اون رئیس اینجاست و من وظیفمه بهش اطلاع بدم
چند ضربه ی اروم به در زدم و بعد وارد شدم
_سلام..صبح بخیر اقای پین
_سلام لیلیان..لطفا منو لیام صدا کن
لبخند بزرگی زدم و لب پایینمو گاز گرفتم
_میخواستم بگم من دارم میرم برای قرار ملاقاتم
سرشو تکون داد و قبل اینکه درو ببندم گفت :برای ناهار برمیگردی؟
_احتمالا
لبخند زد و بعد من از اتاقش خارج شدم
حتی لبخندشم جذابه
چطور میتونه انقد خوب بنظر برسه؟
وقتی یادم میومد دیشب دستمو گرفت و کلی باهم خوش گذروندیم تو شکمم یه چیزیو حس میکردم
چند دقیقه بعد سرمو به شیشه تکیه داده بودم و جاده ی خلوت رو نگاه میکردم
سریع از هر چیزی رد میشدیم؛مثل قسمت های خوب زندگی!
من نتونستم تابلوی کوچیکی که کنار جاده بود رو با دقت بخونم اما توجهی نکردم و نگاهمو به آسمون دوختم
خورشید به سختی سعی میکرد خودش رو به وسط اسمون برسونه و تمام منطقه ی زیر سلطه اش رو گرم کنه
گرمایی شیرین که در برابر سرمای پاییز تا زیر پوست ادم نفوذ میکرد
*فلش بک*
_از کلاس برو بیرون استایلز
خانوم ترنر جیغ زد و نزدیک بود گریه کنه اما هری سعی داشت نیشخندشو پنهون کنه
بلند شد و قبل اینکه بره به من نگاه کرد
من لبخند نصفه نیمه ای تحویلش دادم و بعد با تراش سبزم مشغول شدم
تقصیر خودش بود
من بهش گفته بودم اوردن مارمولک سر کلاس خانوم ترنر عاقلانه نیست
هرچند خودمم از جیغ زدن و ترس اون معلم عوضیم لذت میبردم اما حالا هری از کلاس جغرافیا اخراج شده بود
دستمو بلند کردم تا معلم بهم توجه کنه
_چیه لیلیان؟
_من باید برم دستشویی
خودمو تکون دادم و شکممو چنگ زدم که تظاهر کنم دارم میترکم
سرشو به نشونه ی باشه تکون داد و من با احتیاط یه کارت اجازه ی رفت و آمد تو راهرو رو برداشتم
بر حسب انتظارم هری این اطراف نبود
دنبال پسری چند اینچ کوتاه تر از خودم با ژاکت قرمز که نوشته های مسخره داشت میگشتم
چند دقیقه بعد ناامید از جستجو رفتم سمت دستشویی دخترانه
با اینکه اونجا کاری نداشتم اما ترجیح دادم وقتمو هدر بدم و سر کلاس نرم
با دقت خودمو تو اینه نگاه میکردم که در یکی از دستشویی ها جیر جیر کرد
اروم رفتم سمتش و با لگد درشو باز کردم
به طرز مسخره ای انتظار داشتم عروسک انابل اونجا باشه اما هری وحشت زده رو به روی من بود
_منو ترسوندی
دستشو گذاشت رو قلبش
_تو دستشویی دخترونه چه غلطی میکنی هری؟اگر کسی ببینتت و تو رو لو بده میدونی مدیرچه بلایی سرت میاره
با عصبانیت گفتم اما سعی کردم صدام بلند نباشه
هری استینمو کشید و پرت شدم تو دستشویی
دستشو گذاشت رو دهنم و متوجه شدم کسی اومد داخل
چند ثانیه تو سکوت مطلق بودیم تا اینکه دستاشو شست و گورشو گم کرد
دست هری رو برداشتم و قبل اینکه چیزی بگم گفت زود باش بیا بریم بیرون
با احتیاط از اونجا خارج شدیم و تا حیاط پشتیه مدرسه دوییدیم
رو دیوار کوتاه مدرسه نشسته بود و با کفشای سفیدش که دورش پوسته پوسته شده بود و از کهنگی داشت زار میزد به دیوار ضربه میزد
_واقعا فکر میکردی دستشویی دخترانه جای عجیبیه؟
با خنده گفتم و حرف چند دقیقه پیش هری.تو ذهنم مرور شد
"میخواستم بدونم دستشویی دخترانه چجور جای اسرار امیزیه"
_همیشه از اومدن به اونجا منع میشیم منم خواستم بدونم چجوریه
با بی تفاوتی گفت و شونه هاشو انداخت بالا
_هوم
چیزی نگفتم و صدای زنگ بهمون فهموند که کلاس جغرافیا تموم شده
با یاد اوریه اینکه برنگشتم سرکلاس دوییدم سمت ساختمون تا برای تاخیرم یه دروغ بزرگ بگم
*پایان فلش بک*
راننده ماشینو جای دیروزیش پارک کرد و بدون هیچ حرفی پیاده شدم
با هر قدمی که برمیداشتم احساسات بد بیشتر وجودمو احاطه میکرد و این فکر که هری منو فراموش کرده مثل یه زالو خونمو میمکید
به کفشای ساده و مشکیم زل زدم و سعی کردم به حرفای نگهبان که داشت بهم اخطار میداد به هری نزدیک نشم گوش میدادم
البته همه اونو ادوارد صدا میکردن
شاید هیچ کس نمیدونست اسم واقعیش هریه
_خانوم تریگر؟
_بله؟
_حواستون اینجاست؟
_بله
پوشه و خودکارمو برداشتم و عینکمو مرتب کردم
موهای بلوند و صافمو پشت گوشم زدم
دوشادوش نگهبان قوی هیکلی به سمت اتاق جدیدی رفتم
_چرا اتاق عوض شده؟
اینو گفتم و با ته موهام بازی کردم
_اینجا نه دوربین داره نه ضبط صوت..طبق خواسته ی شما
بدون هیچ حرفی وارد اتاق شدم و پشت میز سفید و کوچیک نشستم
منتظر هم بازی بچگیم
منتظر اولین دوستم
اولین کسی که معنی زندگی و خوشحالیو بهم داد
و حالا....
در اتاق باز شد و من برگشتم
هری رو روی صندلی بسته بودن
و با صندلی چرخ دار هولش میداد جلو
با گوشه ی چشم بهم نگاه کرد
موهای بلند و اشفته اش نصف صورتشو پوشونده بود
صندلیشو رو به روی من گذاشت و با قدم های بلند از اتاق خارج شد
دستای یخ زدمو تو جیب روپوش سفیدم گذاشتم و لپمو از تو گاز گرفتم
هری با دقت اتاقو نگاه میکرد و صورتش بی نهایت اروم بود
_چرا جامون عوض شده؟
صدای کلفتش سکوت رو شکست
_اینجا دوربین و هیچ ضبط صوتی نداره
اون منو نمیشناسه پس من براش یه روانپزشک عادی و غریبه ام..
_اتاقو عوض کردی تا از من چی بشنوی لیلی؟
با این جمله تمام افکارم بهم ریخت
مثل یه طوفان تمام ارامشمو که برای ذره ذره اش تلاش کرده بودم ازم گرفت
تن صداش مثل قبل بود و من هزاران بار انعکاس صداشو تو گوشم شنیدم
دندونامو روهم فشار دادم؛من دیروز اسم کوچیکمو بهش نگفتم
پس یعنی اون..؟
نمیدونستم چی بگم
هیچ واژه ای پیدا نمیکردم تا بخوام باهاش جمله بسازم
لبمو گاز گرفتم و به زانوهای هری که بهم چسبیده بود بخاطر فشار کمربندای چرمی زل زدم
_میخواستم راحت باشی
تمام سعیمو کردم و این جمله رو خیلی اروم گفتم
_موهامو بزن عقب میخوام خوب نگات کنم
نگاهمو که دقیقه ها بود به دیوار دوخته بودم رو صورت هری قرار دادم
_معطل چی هستی؟
اینو گفت و من خودکار و پوشه امو روی میز گذاشتم
خم شدم و موهای بلندشو اروم گذاشتم پشت گوشش
اما سرشو تکون داد و دوباره ریخت تو صورتش
گرمای نفس هاش تمرکزمو میگرفت
میخواستم بغلش کنم و بگم چقد دلم براش تنگ شده اما هیچی به این راحتی نبود
_صبر کن
اینو گفتم و کش موهامو باز کردم
موهاشو بردم عقب و محکم با کش مشکی بستمش
حالا صورت بی نقصش کاملا معلوم بود
موهای.خودمو عقب زدم و رو صندلی نشستم
_ایده ی خوبی بود
با نیشخند گفت و همچنان بهم زل زد
نگاهم از چشماش فرار میکرد و هر لحظه یه جاییو نگاه میکردم
_منو یادته؟
اینو پرسیدم و لبخندش از بین رفت
تو چشماش زل زدم تا جوابشو بشنوم
_چه سوال احمقانه ای دکتر
سرشو تکون داد انگار برام متاسف بود
_دلم برات تنگ شده
دیگه برام مهم نبود مورد تمسخرش قرار میگیرم یا حتی منو یادش نیست
من دلم برای دوست پسر نوجوونیام تنگ شده
برای کسی که به خواسته ی خودم ازش جدا نشدم
و حالا هم به طرز مسخره ای باهم رو به رو شدیم
_دلت برام تنگ شده؟چقد مسخره
پوزخند زد و از تو لپمو گاز گرفتم
_مهم نیست..به هر حال.
حرفم ناتموم موند
_مهم نیست؟درسته مهم نیست که بعد از گم و گور شدن تو چه بلایی سر من اومد
داد زد و صداش باعث شد بلرزم
صداش خیلی مردونه و کلفت شده بود
و هر کسی جای من بود میترسید
در باز شد و جورج با نگرانی اومد داخل
_همه چی خوبه دکتر؟
_بله..جای نگرانی نیست..لطفا وسط صحبتهامون وارد اتاق نشید
با لبخند گفتم و چهره ام خیلی اروم بود
سرشو تکون داد و نگاه کشنده ای به هری کرد
بعد از اتاق رفت بیرون
هری به من نگاه نمیکرد و اخماش تو هم بود
_ادامس نعنا میخوای؟
ادامس مورد علاقه ی هردومون بود و قطعا اعصابشو اروم میکرد
هیچ جوابی نداد و من از جیب روپوشم یه ادامس در اوردم خم شدم رو میز و به صورتش نزدیک شدم
_هری؟
اروم گفتم و بالاخره نگام کرد
ادامسو جلوی دهنش گرفتم و دهنشو اروم باز کرد
برخورد دستم با لبای بزرگ و ترک خوردش احساس عجیبی بهم داد
رو صندلیم نشستم و یه ادامس هم تو دهن خودم گذاشتم
_میخوای راجع به هشت سال پیش حرف بزنیم یا راجع به الان که اینجایی؟
صدام اروم بود
_هیچ کدوم
_انتخاب خوبی نبود
خودکارمو بین انگشتام گذاشتم و ادامه دادم
_من میخوام راجع به هشت سال پیش حرف بزنم
ادامسشو اروم اروم میجویید و انگار از طعمش لذت میبرد
_میدونی چرا رفتم؟اصلا از خودت پرسیدی چطور میشه کسی یهویی بره؟
وقتی نگام کرد برای یه لحظه خفه شدم
_تمام هشت سال گذشته رو بهش فکر کردم
_منم
سرمو انداختم پایین و به اتفاقات بدی که برام افتاد فکر کردم
_وقتی رفتی ازمون ورودی ایکس فکتور رو بدی بابام برگشت هلمز چپل
دندونامو رو هم فشار دادم و ادامه دادم
_نامه ی دادگاه رو داشت راجع به اینکه مامانم صلاحیت مراقبت از منو نداره..تست اعتیاد مامانم مثبت بود..منو با خودش برد
به نقطه ی نامعلومی زل زدم
_میتونستی بهم خبر بدی
_مثل یه زندانی بودم..با خودش میرفتم مدرسه و برمیگشتم..وقتی هیجده سالم شد برگشتم هلمز چپل ولی تو نبودی..خانوادت هم نبودن
با بغض گفتم و دستامو تو هم گره کردم
_دروغ خوبی نبود
سرشو برگردوند و دهنشو باز کرد
_نگهباااان
مردی که اورده بودش اومد داخل
ادامسشو تف کرد و نگهبان کش موهاشو دراورد و گذاشت رو میز و بعد من تو اتاق تنها موندممن نظری راجع به بقیه ی فن فیک ها نمیدم اما خیلی برام جالبه که بعضیاشون چطور انقد مخاطب دارن
اونوقت دارک پردایز رو که آقای آزاد خونده و جزو سه تا فن فیک برگزیده شده هیچ استقبالی ازش نمیشه😔
YOU ARE READING
Dark Paradise (Harry Edward Styles)
Fanfictionharry : Listen to me lily Its not a love story...This is a MADNESS! هری: بهم گوش کن لیلی،این یه داستان عاشقانه نیست...این دیوونگیه!