part12

3.6K 386 91
                                    

-لوییی

هری از خواب پریده میشد گفت وحشتناک ترین خواب عمرشو دیده بود!

مادرش سراسیمه وارد شد

-چی شده عزیزم

سمتش اومد به محض خوردن دستش به بازوی هری
هری پسش زد:بهم دست نزن برو بیرون

هری مثل جنین خودشو تو تختش جمع کردو دستاشو تو چشماش رو گرفت

مادرش همچنان با نگرانی بهش خیره شده بود

...

نایل و یه نفر دیگه مشغول حرف زدن بودن لویی به لیوانش خیره شده بود و از حرفاشون حوصلش سر رفته بود میتونست شرط ببنده که پسره داشت با نایل لاس میزد اما نایل نمیفهمید

لیام و زین دست تو دست بهشون نزدیک شدن از لب و لوچه ی لیام معلوم بود یه بلوجاب حسابی تو اتاق تاریک به زین داده بود

-سلام بچه ها

-سلام خوش گذشت؟

لویی به لیام تیکه انداخت لیام سرخ شد

زین:آره عالی بود

بعدم بلند خندید

لویی چشماشو چرخوند و دوباره به لیوانش خیره شد

لیام نزدیک لویی شد:پسررو تور زده؟

لویی خندید:شرط میبندم نمیدونه که پسره داره باهاش لاس میزنه

زین بازم خندید

لویی:چیه مالک کیفت کوکه؟

زین خندش قطع شد و قیافش به پوکر تبدیل شد

لیام محکم زد به بازوی لویی:حال دوس پسرمو نگیرا بعدم

برگشت سمت نایل و کشیدش سمت خودش

-بیاین جشن بگیریم

با فریاد گفت

لویی لیوانشو سرکشید و از جاش بلند شد:حال داریا

لیام ساکت شد:چته تو

-حال و حوصله ندارم پینو من میرم خونه

-نه نرو بیا برقصیم

-حال رقصیدن ندارم

-نمیگم که مث وقتی که با هری میرقصیدی برقص

لویی جوابشو ندادو سمت پله ها رفت و از بابیلون خارج شد

لیام بادش خالی شد

نایل:این پسره ریده به حالشا

-موافقم همه چی زیر سر هریه اون لوییو تغییر داده

...

-بگو ددی

لویی به طرز بامزه ای مشغول بازی کردن با فردی بود

-بگو ددی دیگه دیوث

فردی با دیدن قیافه ی لویی خندید

-خوشت میاد میگم دیوث؟

I don't believe in love! ~ By Atusa20Donde viven las historias. Descúbrelo ahora