-لوییی
هری از خواب پریده میشد گفت وحشتناک ترین خواب عمرشو دیده بود!
مادرش سراسیمه وارد شد
-چی شده عزیزم
سمتش اومد به محض خوردن دستش به بازوی هری
هری پسش زد:بهم دست نزن برو بیرونهری مثل جنین خودشو تو تختش جمع کردو دستاشو تو چشماش رو گرفت
مادرش همچنان با نگرانی بهش خیره شده بود
...
نایل و یه نفر دیگه مشغول حرف زدن بودن لویی به لیوانش خیره شده بود و از حرفاشون حوصلش سر رفته بود میتونست شرط ببنده که پسره داشت با نایل لاس میزد اما نایل نمیفهمید
لیام و زین دست تو دست بهشون نزدیک شدن از لب و لوچه ی لیام معلوم بود یه بلوجاب حسابی تو اتاق تاریک به زین داده بود
-سلام بچه ها
-سلام خوش گذشت؟
لویی به لیام تیکه انداخت لیام سرخ شد
زین:آره عالی بود
بعدم بلند خندید
لویی چشماشو چرخوند و دوباره به لیوانش خیره شد
لیام نزدیک لویی شد:پسررو تور زده؟
لویی خندید:شرط میبندم نمیدونه که پسره داره باهاش لاس میزنه
زین بازم خندید
لویی:چیه مالک کیفت کوکه؟
زین خندش قطع شد و قیافش به پوکر تبدیل شد
لیام محکم زد به بازوی لویی:حال دوس پسرمو نگیرا بعدم
برگشت سمت نایل و کشیدش سمت خودش
-بیاین جشن بگیریم
با فریاد گفت
لویی لیوانشو سرکشید و از جاش بلند شد:حال داریا
لیام ساکت شد:چته تو
-حال و حوصله ندارم پینو من میرم خونه
-نه نرو بیا برقصیم
-حال رقصیدن ندارم
-نمیگم که مث وقتی که با هری میرقصیدی برقص
لویی جوابشو ندادو سمت پله ها رفت و از بابیلون خارج شد
لیام بادش خالی شد
نایل:این پسره ریده به حالشا
-موافقم همه چی زیر سر هریه اون لوییو تغییر داده
...
-بگو ددی
لویی به طرز بامزه ای مشغول بازی کردن با فردی بود
-بگو ددی دیگه دیوث
فردی با دیدن قیافه ی لویی خندید
-خوشت میاد میگم دیوث؟
ESTÁS LEYENDO
I don't believe in love! ~ By Atusa20
Fanficداستان درباره ی یه پلی بوی به تمام معنای گی هستش که با یه پسر معصوم هفده ساله برخورد میکنه +18!!!!! داستانی متفاوت از لری و زیام! hope you like it...