who are you?? my super hero??

575 78 20
                                    

د.ا.ن سوم شخص
ز:هزا بدو دیگه الان دیر میشه
هز:خیلی خب همینجوریشم دیر شده
داشتن توی راهرو میدوییدن تا به کلاس برسن
در زدن
استاد:بیاین تو
د.ا.ن لیام
دوتا پسر از در اومدن تو یکیشون که همون هری کله شق بود اما...اون یکی انگار جدیده
استاد:اقای مالیک شما پیش اقای پین بشینید

ز:بله اما کدومشون؟؟
استاد:لیام پین
ز:اوه شت!!
زیر لب زمزمه کرد اما به لطف گوشای من،من شنیدمش نیشخندی رو لبام نقش بست
اروم اومد کنارم نشست هری هم کنار آلیس نشسته بود
ل:هی مالیک!!!اسمت چیه؟؟
ز:اوه خب سلام امم اسمم زینه
ل:خوشوقتم
ز:منم
اون درس علوم بود و منو زین باید باهم کار میکردیم. توی میکروسکوپمو نگاه کردمو گفتم:به نظر یه نوع باکتری میاد
ز:اره همینطوره
میخواستم میکروسکوپو بردارم اونم انگار همچین قصدی داشت که دستامون باهم برخورد کرد واااوو چقدر دستاش گرم بود برعکس دستای یخ من:(
سریع دستشوکشیدو گفت:متاسفم اول تو بردار
کاری که گفتو انجام دادم :فکر کنم این یجور گیاه باشه میخوای چک کنی؟؟
ز:نه بهت اعتماد دارم
معلوم بود تو فکره تصمیم گرفتم بهش نفوذ ذهنی کنم
تو ذهن زین:چرا اینقدر دستاش سرد بود؟؟
جوابشو بلند دادم:چون من ومپایرم و ومپایرا دستاشون سرده
ز:چی؟؟اما چ...چطوری من که منکه تو ذهنم گفتم
پوزخند زدم و به قیافه ی گنگش نگا کردمو گفتم : مثل اینکه هنوز قابلیتای ومپایرارو نمیدونی میخوای بهت بگم چجوری خون میخوریم؟؟
یهو قیافش ناراحت شد:نه وقتی ۱۲ ساله بودم با چشمای خودم مرگ خواهرمو دیدم!!
ل:میتونی تعریف کنی؟؟
ز:خب من تا ۷ سال پیش یه خواهر ناتنی به اسم جولی داشتمو....
د.ا.ن سوم شخص
کل داستان جولیو برای لیام تعریف کرد و این جولی بود که تو فکر بودو به حرفای اون فکر میکرد
فکر کنم لیام هم فهمید و برگشتو به جولی که پشت سر اونا نشسته بود نگاه کرد و با چشماش بهش فهموند که همه چیو میفهمن
ل:اوه خب من واقعا متاسفم
ز:فقط اگه من احمق نمیذاشتم اون تنهایی بره الان جولی زنده بود
ل:خب شاید الانم باشه!!
ز:چ...چی؟؟...م..نظورت...چیه؟؟
ل:خب وقتی که یک ومپایر یه انسانو گاز میگیره اون انسان میمیره اما اگر یکی اون انسانو پیدا کنه و بهش خونشو بده اون انسان زنده میشه اما ومپایر میشه!! تبریک میگم زین مالک!!!تو خواهرتو پیدا کردی!!!
همون لحظه زنگ تفریح خورد!!
ز:چییییی؟؟؟؟؟منظورت چیهههه؟؟
ج:زین؟؟
ز:بله جولی؟؟
ج:دلم برات تنگ شده بود داداش بزرگههه
و بعدش زد زیره گریه و پرید بغله داداشش!!!♡~♡
زینم که هنوز از تعجب دهنش باز مونده بود به خودش اومدو خواهرشو بغل کردو رو سرش بوسه زد و این بچه های کلاس بودن که از داستان اونا باخبر شده بودنو داشتن با لبخند اون دوتا خواهر برادرو نگاه میکردن
ز:جولی پالیک!!!!
جولی وسط گریه هاش خندیدو بیشتر به زین خندید
ل:من دقیقا همونروز جولیو تو همون جنگل پیدا کردم درحالی که یکی ازش تقضیه (؟) کرده بود خب...فکر کنم بالاخره یه کار خوب تو عمرم انجام دادم...و تو زک...همین الان اعتراف میکنی!!!
ز:ازت ممنونم لی!!
زک:چیو...اما...چرا الان؟؟
ل:همین حالا
زک:خب زین من فکر کنم که یک معذرت خواهی به تو و خواهرت بدهکارم!!
ز:چرا؟؟
زک:خب من اون کسی بودم که خواهرتو کشت!!!
زینو جولی هردو با دهن باز به زک زل زدن
زک:متاسفم
ز:میدونییی....خیلی تعجب کردم ولی اشکالی نداره!!
زک:چی؟؟یعنی تو نمیخوای انتقام بگیری؟؟
ز:معلومع که نه دوست من!!من ادم کینه ای نیستم!!
زک:ممنونم!!
زین با جولی و هریو خانواده پین رفتن تو حیاط
زین گفت میره تا آب بخوره
در راه برگشت چند نفر جلوشو گرفتن
۱:به به ببین اینجا چیداریم!!!
۲:یه پسر جذاب که با خوناشاما دوستهههه
۳:اما نمیدونه گرگینه ها دشمن خونیه خوناشاماننن
۴:مطمعنم جولی کوچولو وقتی مرگ برادرشو ببینه میمیرههه
ز:شما ها کی هستین؟؟چ...چی میخواین؟؟
یکی ازونا نیشخند زدن دهن زینو گرفت
د.ا.ن زین
اون مرد دستشو رو دهنم محکم گذاشتو طوری که حس کردم الان دندونام میریزن منو به طرف پارکینگ بردو و دستشو از رو دهنم برداشت:اوه بیبی میخوام یه کوچولو اول بدن برنزتو سرخ کنم و بعد صدای ناله هاتو بشنوم!!!!
با حرفش تنم لرزید اما با ضربه ای که با شلاق به کمرم زد نفسم برید دوباره تکرارش کرد و من بلند ترین جیغ دنیامو زدم
د.ا.ن لیام
با صدای جیغی از توی پارکینگ سرم به. سمت پارکینگ چرخید و سریع به سمت پارکینگ دویدم با صحنه ای که دیدم احساس خفگی کردم زین بود درحالی که لباساش تو بدنش پاره شده بود و روی زمین افتاده بود به سمت اون عوضیا رفتمو تا می خوردن زدمشون به آلیس گفتم برن دکتر مدرسرو خبر کنن به سمت زین رفتمو تو چشماش نگاه کردم اخه یه ادم چرا باید اینقدر جذاب و کیوت باشه؟؟
اروم به ستش رفتمو گمکش کردم بشینه
ز:تو کی هستی؟؟ ابر قهرمان من؟؟
لبخند زدمو اروم صورتمو نزدیکش بردم لبامون فقط چند اینچ فاصله داشتن زین فاصلمونو از بین برد و من بهترین حس دنیارو حس کردم چشمامو بستم و با تموم وجودم بوسیدمش دستشو کرد تو موهام و منو به خودش بیشتر نزدیک کرد به خودم اومدمو ازش جدا شدم
ز:م..من متا..سفم
ل:اشکالی نداره ولی باید فراموشش کنیم...ما نمیتونم باهم باشیم
سرشو برای تایید تکون داد یه دستمو زیر زانوهاش گذاشتمو یه دستمم زیر کمرش و حواسم بود به زخماش نخوره تعجب کردم وقتی سرشو دستشو رو سینم گذاشتو تو بغلم جمع شد بیشتر به خودم چسبوندم و مثل بچه گربه خُر خُر کرد(منظورش اینه راحت شدو صدای خُر خُر در اورد)
خندیدمو ناخداگاه سرشو بوسیدم...کیتن من.....
________
من با این قسمت جونننن دادم به معنای واقعیی
برای قسمت بعد
ووت:۱۵
نظر:۱۰

Please Don't Do ThatOnde histórias criam vida. Descubra agora