انچه گذشت:
فلش بک
ز:جولییییییییییییی
_اووومممم ببین کی اینجاست
صدای قریبه ای گفت
ز:ت..تو .... ک....کی...هس..تی؟؟
_باید بگم خون خواهر کوچولوت خیلی خوشمزه بود!!
پایان فلش بک
د.ا.ن زین
۴ سال از اوت اتفاق فاکی میگذره و بهتره نگیم که مامانم خودکشی کرد و بابامم منو از خونه انداخت بیرون:/// اما خب....من کنار اومدم وقتی بچه بودم از معلما شنیدم که تو این شهر نه تنها ومپایر وجود داره حتی جادوگرو عجوزه و گرگینه و ازین چرتوپرتا هم وجود داره که خب از شانس فاکی من من فقط یک انسان بدرد نخورم:"/
د.ا.ن لیام
_جولیییییییی
+چی میگی لیییی؟؟
_باز تو چوب جادوییه مامانو برداشتی؟؟
+عاممم....نه...معلومه که نه لی!!
_هنوز حالیت نشده نمیتونی به یه خوناشام دروغ بگی؟؟
+نه چون من یکبار به دست یه خوناشام مُردم:/
_خب اون یه اتفاق بود....واستا ببینم....اونوقت تو از کجا میدونی؟؟تا اونجایی که یادمه خاطرات تو بدست مامان پاک شدن://///
+عههه خب چمیدونم زک گفت😐
_اونوقت زک از کجا میدونست؟؟
+وااا چرا از من میپرسی؟!
بعله همونطور که الان فهمیدین جولی یکبار مرده😁✌
بزارین برگردیم به ۴ سال پیش
فلش بک
تو جنگل داشتم برای خودم راه میرفتم که یهو یه دختر بچرو دیدم که رو زمین افتاده بود جلوتر که رفتم دوتا رد دندون روی گردنش دیدم واوووو...پس اون بدست یه خوناشام کشته شده چه باحااااللل اونو برداشتمو با سرعت ومپایریم به خونه بردمش
_ماماااان من اومدممممم
مامانو زک به سرعت به سمتم اومدن و من به وضوح هول شدنو استرس گرفتن زکو وقتی که دختررو دید دیدم زکم مثل من ومپایره اما مامان من یه جادوگره و بابامم یک دورگست یعنی ومپایر و گرگینه
م:لیام؟؟این کیه؟؟
ل:نمیدونم تو جنگل پیداش کردم احتمالا یک خوناشام کشتتش ببینم مامان تو قدرتی داری که بتونه خوبش کنه؟؟
م:چندتا ورد یاد دارم اما مطمعن نیستم جواب بده و اینکه خطراتی هم داره...
_________
کیا به کی مشکوک شدن؟؟😁😈😈😈love you all❤💛