"پس حسابی ریدی ها ؟ پسر دفعه بعد که بیام اونجا بیشتر باهاش حرف میزنم ، اون توی دانشگاه یه جور رفتار میکنه انگار همرو روح میبینه ولی فکر کنم توی کافه اجتماعی تر باشه ، تازه صداشم قشنگه "
الکس گفت و اسنکشو چپوند تو دهنش
"بپا خفه نشی اقای صدا شناس "
لویی با تمسخر به الکس گفت که داشت خودشو با اسنک های پنیری خفه میکرد ، اون فقط برای الکس تعریف کرد که چه سوتی داغونی توی کافه داد و حالا الکس ول کنش نبود و همش مسخرش میکرد ،
"تو...خوبی..."
الکس درحالی که داشت اسنکشو با کمک اپ پرتقال پالپ دارش قورت میداد به لویی گفت و باعث شد لویی چشماشو بچرخونه
...
"پس امروز میای کافه ؟ شاید بی افتم اوردی چون خیلی دوست دارم باهاش اشنا شم "
لویی به محض اینکه جف پاشو روی گاز فشار داد گفت
"اون...نمیتونه "
جف با گیجی گفت و صدای ضبت رو که درحال پخش کردن اهنگ worship از گروه years and years بود رو بیشتر کرد
"اونوقت چرا ؟"
لویی پرسید و دستشو زیر چونش گذاشت و به جف نگاه کرد ،راستش لویی تاملینسون گاهی وقتا خود به خود مست میشد و مسخره بازی درمیاورد ، این یکی از خصوصیاتش بود ، مجبور بودی تحملش کنی
"چون ... اون ماشین نداره و من باید برم دنبالش "جف گفت و سرشو برای لویی تکون داد
"خب برو دنبالش ! اصن سه تایی باهم میریم ، منم بهش میگم تو موهای طبقه پایینتو شیو نمیکنی "
لویی با حالت مسخرش گفت و یه لبخند مسخره
تحویل جف داد و باعث شد اون خجالت بکشه"محض رضای مسیح لویی ؟ اینقدر کرمو نباش "
جف گفت و به لویی نگاه کرد که داشت سعی میکرد گوشیه جفو از تو قابش دربیاره
" از اونجایی که من بسیار در چند روز اخیر فعال و مشغول بودم ، چیزی درباره دوست پسرت نشنیدم ... چرا تو این مدت که میخای بری دم خونش بم درموردش نمیگی ؟ "
لویی گفت و با بیخیالی شونه هاشو بالا انداخت
"واقا...به نظرت دعوتش کنم ؟ "
جف با شک پرسید و با دودلی لوییو نگاه کرد
"نه البته لازمم نیست همچین ، میتونی بری یه اسلحه پلاستیکی بزاری رو سرش و مثل شرلوک هولمز بگی *خفه میشی و همراهم میای ، باید میدونستی که این یه تلست ، میخام بفرستمت جهنم * و بعد برش داری بیاریش کافه و غافلگیرش کنی ، و مثل پونی کوچولوها جلوی همه دهنشو به فاک بدی "
لویی گفت وابروهاشو انداخت بالا ،چرتو پرتایی که لویی گفت باعث شد جف خندش بگیره ، ولی اون تونست کنترلش کنه و نخنده
YOU ARE READING
young and beautiful ( Larry Stylinson )
Fanfictionمیدونی هری ، همه ما اخرش میمیریم ، کارمون یه سره میشه ،تموم میشیم میریم پی کارمون ، استخونامون تجزیه میشه و احتمالن روحمون هم به ارامش نمیرسه ، نمیخام دروغ بگم حتی توام همیشه جوان و زیبا نمیمونی ، ولی باورم کن ، من حتی اون موقع هم دوستت خواهم داشت...