بعید

434 108 84
                                    

"پس که اینطور ، خدا من لویی من که بعید میدونم اون به همین راحتیا وا بده "

ساعت ۳ بعد ظهر
الکس درحالی که کمی از ابجوی توی قوطیش سرکشید گفت ، وقتی که چشماش به لویی بود که گوشه کاناپه گرونش کز کرده بود و شبیه یه کیتن شده بود که تازه بعد از ساعت ها زیر بارونش اوردنش تو خونه و یه کاسه شیر گرم بهش دادن

"وا بده ؟ پسر اون ازم متنفره ... اون...اون فکر میکنه که من از مرگ جما خبر داشتم و هیچ کاری نکردم ، م‍...من قسم میخورم که چیزی نمیدونستم الکس ... من قسم میخورم ... "

لویی گفت ، بعد از اتفاقی که توی کلاب افتاد حال  لو بد شد ، پس زنگ زد به زین و الکس تا خودشونو برسونن به خونش ، این خودخواهی محض بود ، اینکه دوستاتو ساعت ده شب بکشونی خونت تا فقط بیشتر ترسو بودنت رو‌ نشون بدی

"تو نمیتونی ازش توقع داشته باشی به راحتی ببخشتت ، رفیق تو واقا باهاش بد کردی "

بعد از اینکه زین به خونه لویی اومد و خیالش رو راحت کرد که میتونه بهش اعتماد کنه ،  لویی به سختی ماجرا رو براش تعریف کرد و اون حالا اینجا بود ، زین الان برای لویی اونجا بود

" میدونم ... میدونم زین ... این احمقانست ، ولی من میخوام براش جبران کنم ، من نمیتونم باور کنم ، هری چجوری تونسته  دارسی رو تنهایی بزرگ کنه ... من گند زدم ، من خیلی گند زدم "

لویی گفت همونطور که سعی میکرد لرزش صداشو کنترل کنه

"حمایتش کن "

الکس گفت درحالی که به نقطه نامشخص زل زده بود و توی فکر فرو رفته بود ، زین و لویی همزمان با تعجب بهش نگاه کردن

"منظورت چیه ؟ "
لویی با گیجی پرسید

"لویی اون ... اون حقوق کافی نمیگیره ، ولی هری صدای فوق العاده ای داره لویی ، تو پول داری ، یکم حمایتش کن ، اون میتونه خواننده خوبی بشه ، م‍... من مطمئنم که اون عالی خواهد بود ، ازش یکم حمایت کن ، فقط یکم ، من ... شک ندارم اون میتونه باقیشو خودش بره "

کلماتی که از دهن الکس بیرون میومدن لویی بیشتر و بیشتر گیج میکردن ، الکس داشت میگفت که لویی باید هریو خواننده کنه ؟

"فکر میکنی اون قبول میکنه الکس؟ اون اونقدر مغروره که حتی حاظر نیست به من اجازه صحبت کردن رو بده ، و الان توقع داری برم و بهش بگم هی دوست قدیمی عزیزم ، بیا یه ترک بده بیرون منم پول انتشراشو میدم و لطفا بعدشم دیگه ازم متنفر نباش ؟

"لو ، این ارزوشه ، شاید تاثیری نداشته باشه ، ولی هری نیاز داره که درک کنه برات اهمیت داره "

الکس گفت قبل از اینکه از روی کاناپه بلند شه و قوطی ابجوشو توی سطل اشغال بندازه

الکس برای لویی یه هدیه اورده بود ، هدیه ای که قرار بود از طرف هری به لویی داده بشه ولی هیچوقت این اتفاق نیوفتاد ، پس هری اونو داده بود دست الکس تا به گفته خودش توی دردسر هاش گمش نکنه ، الکس هم بعد چهارسال اونو برای لویی اورده بود

young and beautiful ( Larry Stylinson ) Where stories live. Discover now