{مادر مفتخر ;) }
مامان: سلام لیام
لیام: صلام مامان
لیام: دلم واست تنگ شده
لیام: آمیش یو هاهاها
مامان: آره آره، منم دلم برات تنگ شده
مامان: لازمه یه چیزی ازت بپرسم
مامان:به عنوان یه مادر که تورو بزرگت کرده و پرورشت داده ، اعتقاد این چیز سختیه برای انجام دادن اگه تو منو از یه چیز مشخص مطلع کنی
لیام: اممم البته
لیام: اون چیه؟
مامان: به پروستاتش ضربه زدی؟
لیام: چی؟
لیام: زین؟
لیام: البته که زدم
مامان: پسر خودمی
لیام: نایل بعت گفد،درستع
مامان: معلومه که اون گفت
لیام: کیر
لیام: اوه
لیام: لعنتت کنن اتو کارکت هاها/
لیام: من میخاستم بنویسم شیر
مامان: لیام، من ننتم، احمق که نیسدم
لیام: باشه ببخشید
■■■■■■
چه مامان اوپنی😑
منم ازینا میخام😻
حالا ننه من همین کتابو بخونه کونم میذاره😐به ساعتهای هر چپتر دقت کنید ⏰
اگه نمیدونید اتو کارکت همون سیستم کیبورد گوشیه که اگه اشتباه بنویسی خوش خودکار تصحیح میکنه✏
YOU ARE READING
ilysm [ZIAM]
Fanfiction[translation] "خیلی دوست دارم عزیزم" "میدونم و منم دوست دارم.وتورو به حضرت عباس ، برو بخاب ." ■■■■■ فنفیکی از چت های زیام و یکمم بقیهی کاپل ها 4 in Fanfictions