"ما عاشق بودیم با عشقی که بیشتر از عشق بود"
•••
[ Part 1 ]
•••ظهر غم انگيزي بود،
چهرت بي فروغ و مثل ديروز ، آخرين باري كه ديدمت نميخنديدي.
رو تابوت چنگ ميزدي و شيون ميكردي ؛
داد ميكشيدي :"اون زندس!
الان از خواب بلند ميشه!
پاشو ديگه چقدر ميخوابي!"
بعد دوباره جيغ ميزدي، ناخوناتو رو گونه هاي سرخ و خون مردت ميكشيدي.
با ديدن گل هاي روي تابوت ؛
ياد گل هاي بنفشه اي افتادم ،
كه تو باغ قصر ما كاشته ميشدن..
همون بنفشه هاي سرزندعي كه تو دوازده سال پيش باهاشون برام يه تاج درست كردي.
من ناشينانه خواستم برات تاج قشنگي درست كنم كه تو تصوراتم الماس و مرواريد ارايشش كرده بود ،
نتيجه كارمم شد بستن چند تا گل بنفشه و برگ بو به هم ديگه ،
من فراموش نميكنم كه تو خنديدي و از تاجم تعريف كردي
و وقتي من بهت گفتم تو از اونا زيباتري گونه هات سرخ شد و سرتو پايين گرفتي.
من بهت گفتم زيبايي و لبخندت باعث رشد اين گلاي بنفشه و زيباييشونه ،
بهت گفتم دوستت دارم.
آه هيزل عزيز ؛
ديروز لحظات قشنگي رو باهات گذروندم ،
ما روي پل ، درحالي كه خورشيد داشت با نوار هاي سرخ و زرد خود به ما رنگ غروب ميپاشيد رقصيديم ،
ما عاشق بودیم با عشقی که بیشتر از عشق بود ؛
تو در جلد اون پيراهن آبي چقدر زيبا شده بودي ،
شبيه شاهدختي كه مادرم هرشب داستانشو برام تعريف ميكرد ؛
مادرم برام دعا ميكرد كه يه روز پرنسس قصه خودمو پيدا كنم ،
اون تويي.
هيزل عزيز ؛
من اين بالا در كنار اين چشمه خروشان برايت جايي نگه داشتم ،
البته بايد بدوني كه بهشت من روي زمين و با تو بود ،
ميخواستم جايي كه عشق تو هست بيدار بشم ، ولي...
قلبم براي ديدن دوبارت مثل پرستو با سرعت و شتاب زمان رو مي گذرونه؛
به وسعت تمام كهكشاني كه بالاي سرم بود ولي من در چشمان تو ميديدم دوستت دارم.• • • • • • • •
خب ، اينم از پارت اول!
كوتاه بود ميدونم ، ولي فعلا اينو داشته باشين تا بعد.
من خودم موقع نوشتنش گريه كردم ؛ پشت اين يه حقيقت تلخ پنهونه...
خب امروز سه شنبه 1 خرداد 1397 ساعت 26 : 01 شبه و تقريبن چهارشنبس!
| مون |
YOU ARE READING
violets
Fanfiction" رگه هاى بنفش چشمات منو ياد بنفشه ميندازه ، انگار چشمات مخلوطى از بنفشه هاى زيبا و اقيانوس زلال و آبيه ؛ مثل بنفشه زيبا و ظريفى ، اما در كنار اون مثل اقيانوس سرد و غير قابل پيشبينى اى..." ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ | بنفشه ها | | آسمون |