هوا گرمه. مثل شتر عرق کردی.
چون فردا عروسی دعوتی، ۴ تا جوش بزرگ زدی.
عید تازه تموم شده و تو هنوز نتونستی ذخیره چربی که تو این ۳ هفته جمع کردی رو بسوزونی و مثل یه گاو شیر ده شدی.
بعد از حموم سشوار نکشیدی و موهات وز کرده.
چند هفته س پشماتو نزدی و شبیه گوسفند شدی.
خسته ای و برای بیرون رفتن یه تاپ و شلوارک خونگی و دمپایی پوشیدی.
داری وارد مغازه میشی که اون طرف خیابون زین مالیک مشهور به همراه گله ای از مردم رو میبینی.
به اون طرف یورش میبری و سعی میکنی از بین جمعیت داد بزنی و با زسن عکس بگیری.
زین با چند نفر عکس میگیره و نوبت به تو میرسه.
انقدر قیافت داغون و ضایع س که زین حتی زحمت نمیکشه دستشو دورت حلقه کنه و همونطور دست به سینه وایمیسه.
وقتی عکسی که گرفتی رو میبینی فورا دیلیتش میکنی چون باهوشی و خوب میدونی اینکه اثبات کنی زین رو دیدی به نشون دادن تیپت به بقیه نمیارزه.
شب اینساگرامو چک میکنی:
همه فن پیج ها و پیج های خبر:
زین و یک فن امروز دم فروشگاه فلان.