جیجی بسته های آب و غذا رو توی قوطی های جداگونه ریخت و محض احتیاط با خودش دارو هم برداشت.
زمان حرکت بود و هر کس یه گوشه واسه خودش آماده میشد.
لویی بعد از گزارش روزانه و گرفتن دستور ها هدستشو برداشت و بلافاصله هری کنارش نشست.
_لو؟
لویی بدون این که نگاهش بکنه خودشو مشغول پردازش اطلاعات بیرون نشون داد.
_هوم؟
_چرا باهام حرف نمیزنی...من متاسفم...لویی لبخند زد و نیم نگاهی بهش انداخت:
_مشکلی نیست عزیزم.
_چرا بهم بی توجهی میکنی؟لویی ابروهاشو بالا انداخت:
_هری! ما تازه در مورد روحیات حساس زین حرف زدیم!
_یعنی...فقط همین؟لویی لبخند بهتری زد و دو طرف لپ های هری رو فشار داد:
_آره لاو...همگی آماده این؟!
دنیل آخرین قطره های بسته ی آبشو مکید و شونه بالا انداخت.
_پس میریم بیرون...لباس هارو برای فشار صفر تنظیم کنید.درصد گوگرد هم بالای شصته.
همه مشغول ور رفتن با لباس هاشون شدن و چند دقیقه ی بعد خودشونو روی سطح سیارک به فضاپیما رسوندن.
خب...ماموریت ادامه داشت و اونا تازه اول مسیر بودن.
➖➖➖
_سلام مامان حالتون چطوره؟دخترا خوبن؟
_لیام؟...اوه عزیزم ما همگی خوبیم...دلمون برات تنگ شده.لیام دستی به موهاش کشید و چشماشو بست.
_لیام عزیزم مشکلی پیش اومده؟
_نه نه...فقط...مامان...اگه ممکنه...امروز...اگه میتونی...لیام سکوت کرد و مادرش متفکرانه گفت:
_بزار حدس بزنم...پول لازم داری؟
لیام دستشو روی صورتش کشید و نالید:
_آره...مامان قول میدم این آخرین باره.به زودی کارمو شروع میکنم.
_باشه عزیزم! امروز کار بانکی هم داشتم،به موقع گفتی...چقدر لازم داری؟لیام نگاهی به اطرافش انداخت؛یخچال خالی بود،حتی باک بنزینش هم به اندازه ی جیبش خالی بود و خونه یه چیزایی احتیاج داشت.
_خب...یکم بیشتر از یکی دو دلار...
➖➖➖
_هی...بازنده!
دنیس ایستاد و پشت سرشو نگاه کرد.
سه تا پسر بهش نیشخند زدن.یکیشون نزدیک اومد:
_تو پرورش گاه مجبور بودین از یه حموم استفاده کنین؟
دنیس اخم کرد و روشو برگردوند.
YOU ARE READING
love beyond the galaxy
Fanfictionlarry+ziam مسئولیت کسب این افتخار بر دوش شماست... علم،کشور و دنیا به شما مدیونند. و این وظیفه شماست... کره ی زمین و هر چیزی که دوستش دارید رو ترک کنید.