19_a well paid job

577 115 92
                                    

جیجی بسته های آب و غذا رو توی قوطی های جداگونه ریخت و محض احتیاط با خودش دارو هم برداشت.

زمان حرکت بود و هر کس یه گوشه واسه خودش آماده میشد.

لویی بعد از گزارش روزانه و گرفتن دستور ها هدستشو برداشت و بلافاصله هری کنارش نشست.

_لو؟

لویی بدون این که نگاهش بکنه خودشو مشغول پردازش اطلاعات بیرون نشون داد.

_هوم؟
_چرا باهام حرف نمیزنی...من متاسفم...

لویی لبخند زد و نیم نگاهی بهش انداخت:

_مشکلی نیست عزیزم.
_چرا بهم بی توجهی میکنی؟

لویی ابروهاشو بالا انداخت:

_هری! ما تازه در مورد روحیات حساس زین حرف زدیم!
_یعنی...فقط همین؟

لویی لبخند بهتری زد و دو طرف لپ های هری رو فشار داد:

_آره لاو...همگی آماده این؟!

دنیل آخرین قطره های بسته ی آبشو مکید و شونه بالا انداخت.

_پس میریم بیرون...لباس هارو برای فشار صفر تنظیم کنید.درصد گوگرد هم بالای شصته.

همه مشغول ور رفتن با لباس هاشون شدن و چند دقیقه ی بعد خودشونو روی سطح سیارک به فضاپیما رسوندن.

خب...ماموریت ادامه داشت و اونا تازه اول مسیر بودن.

➖➖➖

_سلام مامان حالتون چطوره؟دخترا خوبن؟
_لیام؟...اوه عزیزم ما همگی خوبیم...دلمون برات تنگ شده.

لیام دستی به موهاش کشید و چشماشو بست.

_لیام عزیزم مشکلی پیش اومده؟
_نه نه...فقط...مامان...اگه ممکنه...امروز...اگه میتونی...

لیام سکوت کرد و مادرش متفکرانه گفت:

_بزار حدس بزنم...پول لازم داری؟

لیام دستشو روی صورتش کشید و نالید:

_آره...مامان قول میدم این آخرین باره.به زودی کارمو شروع میکنم.
_باشه عزیزم! امروز کار بانکی هم داشتم،به موقع گفتی...چقدر لازم داری؟

لیام نگاهی به اطرافش انداخت؛یخچال خالی بود،حتی باک بنزینش هم به اندازه ی جیبش خالی بود و خونه یه چیزایی احتیاج داشت.

_خب...یکم بیشتر از یکی دو دلار...

➖➖➖

_هی...بازنده!

دنیس ایستاد و پشت سرشو نگاه کرد.
سه تا پسر بهش نیشخند زدن.

یکیشون نزدیک اومد:

_تو پرورش گاه مجبور بودین از یه حموم استفاده کنین؟

دنیس اخم کرد و روشو برگردوند.

love beyond the galaxyWhere stories live. Discover now