با دریک کیسی آشنا شین😄بچه ها دریک،دریک بچه ها😛😍
همه چیز فوق العاده بود.
صدای ویولن و سایه ی چند تا زوج که باهم میرقصیدن و فضای تاریک و غذای خوشمزه و گارسون های شیک پوش و مودب.گارسون بعد از پر کردن گیلاس های شراب سوال کرد:
_مایلید دسر سفارش بدید قربان؟
دریک نگاهی به لیام انداخت:
_تو انتخاب کن.
لیام لبخند زد:
_فکر نمیکنم دیگه جایی واسه دسر داشته باشم.
دریک رو به گارسون گفت:
_پس فعلا چیزی نمیخوایم.ممنون.
گارسون سرشو تکون داد و رفت و دریک دوباره تمام توجهشو به لیام معطوف کرد:
_غذای اینجارو دوست داشتی؟
_آره...آره همه چی عالیه.ممنون برای دعوتت.دریک مقداری از نوشیدنیشو خورد:
_فکر میکنی بتونیم بیشتر باهم قرار بزاریم؟
اخم ظریفی بین ابروهای لیام شکل گرفت.
دریک خندید:
_خب باشه اگه خوشت نمیاد بهش میگم قرار دوستانه.
_نمیدونم.دریک شونه بالا انداخت:
_دوست پسرت کجاست؟
لیام یه گلبرگ از رز های توی گلدون کند:
_ماموریت.
_بهم نگو که اشتباه میکنم...زیاد اوضاعتون خوب نیست مگه نه؟چون تو شبیه مردایی نیستی که یه آغوش برای تکیه کردن دارن.لیام چیزی نگفت و سرشو پایین انداخت.
_چرا غمگین به نظر میای؟
_هی...اینطور نیست...ما فقط...دریک دستشو جلوتر برد تا انگشتاشو لا به لای انگشت های درگیر لیام قفل کنه.
_من میتونم ببینم که غمگینی لیام.
لیام چیزی نگفت...و اون به آرومی دستشو نوازش کرد.
لیام دستشو عقب کشید و سرفه کرد:_دریک...من باید برم...
_همم...بهت گفته بودم که یه بچه دارم؟
YOU ARE READING
love beyond the galaxy
Fanfictionlarry+ziam مسئولیت کسب این افتخار بر دوش شماست... علم،کشور و دنیا به شما مدیونند. و این وظیفه شماست... کره ی زمین و هر چیزی که دوستش دارید رو ترک کنید.