بالاخره روزش رسیده بود. بالاخره روز کنسرت رسیده بود و من نمیتونستم اروم باشم. تو کل خونه این و اون ور میرفتم تا مطمئن شم که همه چی رو برداشتم.
پول؟ چک
بلیط ها؟ چک
وی ای پی پس؟* چک
مامان بزرگم بالاخره بعد دو ساعت تونست کاری کنه که من دیگه دور خونه نچرخم. اون منو مجبور کرد که بخورم که البته نمیخواستم چون زیادی برای این کار هیجان زده بودم.
چند ساعت دیگه هم کنار مامان بزرگ نشستم و تلویزیون دیدیم و درمورد چیزهایی مثل اینکه مدرسه چطوره یا حال مامان چطوره صحبت کردیم. و بعد اون توضیح داد که چه کارهایی انجام داده که، که کارهای زیادی هم نبودن. البته این خوب بود که با اون وقت گذروندم چون مدتی میشد که اونو ندیده بودم.
وقتی به زمان کنسرت نزدیک شدیم من پاشدم و مامان بزرگ خداحافظی کردم و سوار یه اتوبوس به استادیوم کنسرت شدم. تو راه من هدفونامو روی گوشام گذاشتم و به موسیقی گوش دادم. من به "هوم*" گوش دادم چون آهنگ مورد علاقه من از واندایرکشنه که البته تو آلبوم نذاشتنش. همچنین، یکی از دلایل دیگه گه دوستش دارم اینه که لویی اونو نوشته.
راه به نظر میرسید که قراره تا ابد ادامه داشته باشه، البته اون اونقدراعم طولانی نبود. مطمئن شدم کیفمو که کیف پولم، بلیط هام و وی آی پی پسم توش بود رو برداشتم. قبل اینکه به طرف استادیوم برم از راننده تشکر کردم. وی آی پی پسم رو دور گردنم انداختم و به طرف در ورودی استادیوم حرکت کردم. توی همین فاصله گوشیم رو در آوردم و تامبلرم رو چک کردم. خیلی زود برام از پسرا تو توییتر نوتیفیکیشن اومد پس تصمیم گرفتم که برم ببینمشون و درهمین حال لبخند میزدم.
@NiallOfficial
برنامه امشب! زودباشید لس آنجلس!
@LiamPayne
نمیتونم صبر کنم تا صورت های خوشگلتون رو ببینم لس آنجلس!
@Louis_Tomlinson
برای امشب هیجان زده م! قراره بهترین باشه! فقط میدونم که قراره اینطور باشه 😉
لبخند میزنم و همه توییت هارو ریتوییت میکنم و قبل اینه گوشی رو کیفم بذارم –از جایی که تقریبا وقت باز کردن در ها بود- در جواب همشون میگم که نمیتونم صبر کنم. فقط چند دقیقه دیگه تا اینکه من اونا (پسرا) توی یک ساختمون باشم. فقط چند دقیقه دیگه تا اینکه من همون هوایی که کسایی که عاشقشونم تنفس میکنن رو تنفس کنم. فقط چند دقیقه طولانی دیگه.
گاردای امنیتی بالاخره در هارو باز و بلیط هامونو اسکن کردن و بهمون اجازه ورود دادن. وارد دری که به جای نشستنم میرسید شدم و مچ بندی که اجازه نشستن رو زمین رو میداد را گرفتم (نو ایدیا :|) بعد اینکه مچ بندمو گرفتم به طرف جایی رفتم که مرچ* های پسرارو میفروخت رفتم و یه تیشرت و یه پوستر برای اینکه توی اتاقم بزنم خریدم بعد این یه راست به طرف جام رفتم و وسط راه چند تا فن بهم گفتن که لباسمو دوست دارن. سرخ شدم و قبل اینکه به راهم ادامه بدم ازشون تشکر کردم.
وقتی سر جام رسیدم بلافاصله فهمیدم که توی ردیف اولم. باورم نمیشد که اینقدر بهشون نزدیکم و حتی هنوز باورم نشده بود که بلیط هارو گرفتم و حتی براشون پول هم ندادم. نشستم و وقتی اپنینگ اکت*-که اعضای گروه فایو ساس بودن- اومدن رو صحنه دوباره پاشدم و نمیتونستم باور کنم که به اوناهم اینقدر نزدیکم. اونا چند تا از اهنگای جدیدشونو همراه با چند تا ار اهنگای قدیمیشون و چند تا کاور اجرا کردن. و من در اخر اجراشون یه پیک گیتار از مایکل و یه دست تکون دادن از لوک گرفته بودم. امشب تا الان بهترین شب زندگیم بوده و واندی حتی هنوز رو صحنه هم نیومده!
خیلی زود چراغ ها خاموش شدن و آهنگ شروع شد. صدای جیغ کل استادیوم رو فرا گرفت و من شروع به تکون دادن سرم از هیجان زدگی کردم و میدونستم که قراره آخرش گریه کنم.
بالاخره اونا یکی یکی میان رو استیج و آهنگ اول رو اجرا میکنن، clouds. من همراه با آهنگ خوندم اما بیشترشو جیغ زدم. گوشیمو در آوردم و از اونا در حالی که رو صحنه مسخره بازی در میاوردن چند تا عکس و فیلم گرفتم.
بعد اینکه اونا نصف آهنگ نو کنترل رو خوندن، لویی بالاخره به قسمتی از استیج که نزدیک من بود اومد. حس میکردم که میتونم بهش برسم و لمسش کنم و واقعا دلم میخواست که اینکارو انجام بدم.
"لویی!" همراه با چند تا فن دختر دیگه که دورم بودن جیغ زدم. لویی پایینو نگاه کرد و نگاهامون بهم قفل شد و لویی بهم چشمک زد و دست تکون داد. من تقریبا به خاطر این جون دادم.
بعد از اون لویی بیشتر تو اون قسمت ایستاد و به من چشمک زد که باعث شد من تقریبا یه حمله قلبی داشته باشم. لویی و لیام رو استیج جوک میگفتن و وارد یه جنگ آب شدن که نایل هم بهشون پیوست. (یاددتونه دیگه:"|)
آهنگ آخر داشت اجرا میشد، the best song ever. همه همراه با پسرا میخوندن و همراهی میکردن و جیغ میزدن. آتش بازی اجرا شد و پسرا مسخره بازی در میاوردن و میدویدن و مثل احمقا رفتار میکردن. لویی به قسمتی که من بودم اومد و در گوش مامور امنیتی چیزی زمزمه کرد و میتونم قسم بخورم که به من اشاره کرد، ولی امکان نداره. پسرا چند بار دیگه هم قبل رفتن تشکر کردم و با یک "ما عاشق همتونیم" صحنه رو ترک کردند.
همه داشتن میرفتن و منم اماده شدم که وسایلمو برداشتم و پاشدم که برم که یکی از مامورای امنیتی جلومو گرفت. برگشتم تا نگاهش کنم و دیدم که همون ماموریه که لویی باهاش صحبت کرد.
"هری؟" اون میپرسه و به من نگاه میکنه. من سریع تایید میکنم و یجورایی ترسیده بودم که با من چیکار داره و از کجا اسم منو میدونه.
"آره خودمم." میگم و سعی میکنم که اعصابمو آروم کنم.
"منو دنبال کن. یکی میخواد ببینتت." میگه به سمت پشت صحنه راه میفته. دنبالش میکنم و به این فکر میکنم که کی میخواسته منو ببینه.
--------
* VIP Pass:
برای نشستن تو قسمت وی آی پی کنسرتا نیازه وی آی پی پس داشت.
*Merchendise:
مرچ یا مرچندایس همون وسایل سلبریتیاس که عکس یا لوگو یا شعارشون یا اسمشون روش چاپ شده و اینا.
اینو با لپ تاپ تایپ کردم که رو دکمه عاش حروف فارسی نداشت پس اگه اشتباه تایپی داشت به بزرگی خودتون ببخشید:|
Kissy
-Parvaz
YOU ARE READING
Tumblr Boy|L.S (Persian Translation) *Completed*
Fanfictionهری یه تامبلر بویه که ایدلش لویی تاملینسونه. اون فقط یه فن بوی سادس تا اینکه از لویی نوتیس میگیره... . . Original Story By: @Dark_Larrie17 *Completed* - #5 in shortstory - #6 in loveislove