روی تختم نشستم و دستامو بالای سرم بردم و خمیازه کشیدم. چشمامو میمالم و پتو رو اونور میندازم و طبق روتین همیشگیم به طرف دستشویی حرکت میکنم.
همه چیز از شب قبل توی ذهنم اومد. کنسرت، دیدن لویی، این که اون منو اورد خونه، اینکه اون منو تو توییتر فالو کرد، اینکه بهم دی ام داد. همه چی غیرواقعی به نظر میرسید.
گوشیم رو روشن میکنم و میبینم که کلی نوتیفیکیشن اومده. چند تا پیام از مادر و خواهرم، و نوتیفیکیشن از توییتر و تامبلر. قبل اینکه به تامبلر برم به پیاما جواب میدم تا مامانم نگران نشه.
یکم تو تامبلر میچرخم و چند تا پست رو ریپست (repost) میکنم و قبل اینکه به توییتر برم یک پست میذارم. تو توییتر کلی آدم جدید فالوم کرده بودن و این فقط به این خاطر بود که لویی فالوم کرده بود. این خیلی دیوانه واره که وقتی یه شخص معروف فالوت میکنه، بقیه هم فالوت میکنن تا تو بتونی یه کاری کنی که اون سلبریتی به اونا دی ام خصوصی بده یا فالوشون کنه.
فقط به چند نفری که به نظرم جالب میومدن فالو بک دادم و بعد اینکه به زمان نگاه کردم گوشیم رو قفل کردم. پاشدم و به طرف حموم رفتم و تصمیم گرفتم قبل اینکه صبحانه بخورم یه دوش سریع بگیرم.
به حموم میرم و آب رو باز میکنم و مطمئن میشم که دماش مناسبه. بعد شروع میکنم به لخت شدن و زیر دوش میرم و ذهنم دوباره پیش دیشب میره. سرمو تکون میدم و لبخند میزنم و موها و بدنم رو میشورم و از زیر دوش میام بیرون. قبل اینکه برگردم تو اتاقم تا لباس بپوشم یه حوله دور موها و بدنم میپیچم.
به لباس هام نگاه میکنم و تصمیم میگیرم که شلوار جین چسبون سفیدم رو با یه پیرهن آبی خال خالیم و بوت های قهوه ایم بپوشم.
(این همون روزه نیس که دیک هری محو شده بود؟:|)
بعد اینکه لباس پوشیدم موهام رو بالای سرم به شکل بان میبندم چون حوصله ندارم که موهام رو سشوار کنم. بعد اینکه کارم تموم شد به طبقه پایین میرم و صدای مادربزرگم رو میشنوم و میفهمم که اون تو اشپزخونه س.
میرم تو و به مادربزرگم لبخند میزنم و قبل اینکه یه موز بردارم گونه ش رو میبوسم و بهش صبح بخیر میگم.
YOU ARE READING
Tumblr Boy|L.S (Persian Translation) *Completed*
Fanfictionهری یه تامبلر بویه که ایدلش لویی تاملینسونه. اون فقط یه فن بوی سادس تا اینکه از لویی نوتیس میگیره... . . Original Story By: @Dark_Larrie17 *Completed* - #5 in shortstory - #6 in loveislove