Meeting Him P.2

1.4K 317 30
                                    

Louis' POV

بعد اینکه هری رو رسوندم و مطمئن شدم که امنه رانندم منو به هتلی که منو پسرا توش میموندیم رسوند. اون منو پشت هتل برد تا پاپاراتزیا و فنا منو نبینن.

از پله ها استفاده کردم چون حس استفاده از آسانسور نبود. همونطور که داشتم از پله ها بالا میرفتم به پسر من فرفری فکر میکردم. تپش قلبم فقط با با فکر کردن بهش بالا رفت. همین الانم زیادی ازش خوشم اومده بود و حتی اونو زیاد هم نمیشناختم. میدونم که اون تو تامبلر معروفه و منو ستایش میکنه. ولی من با این مشکلی ندارم چون خودمم کم کم دارم شروع به ستایش کردنش میکنم.

به طبقه ای که اتاقم توشه میرسم. کلیدو از جیب ژاکتم در میارمو قفل درو باز میکنم و وارد اتاق میشم و درو پشت سرم میبندم. اتاق من اونقدراهم خوب نبود. چون از بقیه اتاق هایی که ما معمولا توش میمونیم کوچک تر بود. وسط اتاق یه تخت کینگ سایز و یه تلویزیون صفحه تخت بود. همچنین یه مبل هم بود که میتونست تبدیل به تخت بشه. روبه روی مبل یه میز‌ بود که روش یه شماره تلفن و چند تا کاغذ بود که نشون میداد چطوری باید مبل رو باز کرد و روش دراز کشید. یه اشپزخونه کوچک هم بود که توش یه مایکروویو و یک سینک و یخچال بود. یه دستشویی با سایز مناسب هم بود که توش یه وان که تبدیل به دوش هم میشد، یه سینک که جلوش یه اینه بزرگ ب و البته یک توالت بود.

کفشامو درمیارم و روی تخت ولو میشم. خیلی خسته بودم و از این بابت که میتونیم چند روز قبل اینکه بریم به جای بعدی (برای کنسرت) استراحت کنیم خوشحال بودم. تصمیم گرفتم وارد توییتر بشم و توییت چند تا فن که درمورد کنسرت توییت زده بودن رو لایک کنم. چند تا توییت بود که هشتگ #لری‌استایلینسون داشت و اونا مشکوک بودن. روی هشتگ کلیک کردم و فهمیدم که اون برای من و هریه.

توییتر هری رو با توییتی که یه فن زده پیدا میکنم و توییت هاشو نگاه میکنم و میفهمم که بیشترشون درمورد منن. قبل اینکه روش دکمه فالو کلیک کنم میخندم و سرمو تکون میدم و به پسر فرفری یه پیام میدم.

لویی_تاملینسون: به نظر میرسه که تو واقعا از من خوشت میاد، هاه؟
شاید بتونیم فردا همو ببینیم؟ منو تو استارباکس نزدیک همونجای قبلی ملاقات کن. شاید ایندفعه بیشتر مواظب باشی😉 ساعت ۴ اونجا باش. دیر نکن. تا اونموقع صبر میکنم.

قبل اینکه گوشی رو قفل کنم و بندازم کنارم دکمه "send" رو میزنم و منتظر جوابش میمونم. بعد حدودا ۵ دقیقه بالاخره جواب داد. رمز گوشیو میزنم و وقتی پیامو میخونم به خودم نیشخند میزنم.

لویی_تاملینسون: فردا میبینمت. استراحت کن. شب بخیر بیب.
این پسر قراره دلیل مرگ من باشه. میتونم از همین حالا بگم.

~~~

Harry's POV

وقتی لویی منو رسوند یه راست به طرف اتاقم رفتم و لباس خوابم رو پوشیدم و تو تخت دراز کشیدم و تو بالش جیغ زدم. نمیتونستم باور کنم که اون اتفاق واقعا افتاد. من تونستم لوییو تو کنسرت ببینم. تونستم همون هوایی که اون تنفس میکنه رو تنفس کنم. تونستم چشمای آبی دریاییش و موهای نرم قهوه ایش و لبخند زیباش رو از نزدیک ببینم. و اون فقط یه فوت اونور تر از من بود. زندگی من دیگه کامل شده بود.

فکرام خیلی زود با صدای نوتیفیکیشن توییتر متوقف شدن. قبل اینکه دوباره به نوتیفیکیشن نگاه کنم رو دکمه هوم میزنم و نوتیفیکیشن رو نگاه میکنم. داشتم درست میدیدم؟ داشتم خواب میدیدم؟ خودمو نیشگون گرفتم تا مطمئن شم که خواب نمیبینم. خواب نمیدیدم. همش واقعی بود. لویی تاملینسون واقعا منو فالو کرده و بهم یک پیام خصوصی داده .

رمز گوشی رو میزنم تا بتونم پیام رو بخونم. سریع جواب رو تایپ میکنم و روی دکمه "send" زدم و لب پایینم رو مضطرب گاز گرفتم و منتظر جواب موندم.

هری_استایلز: بله همینطوره. چطور میدونستی؟ و اره این خوبه. من اونجا میام و قول میدم که دیر نکنم. و خیلی سعی میکنم که ایندفعه احمق بازی در نیارم. من الان سرگردونم. چطور میشه از پشت تکست سرگردون بود؟ دوباره دارم انجامش میدم...

سرمو تکون میدم. چرا اونو فرستادم؟ اون قراره فکر کنه که من عجیبم و نظرشو درمورد دوباره دیدن من تغییر بده. من خیلی احمقم. گوشیمو قفل کردم و سرمو تکون دادم.

"احمق، احمق، احم-" قبل اینکه گوشیم حرفمو قطع کنه میگم. قبل اینکه قفل گوشی رو باز کنم میبینم که یک نوتیفیکیشن دیگه از توییتره. پیام رو میخونم و به خودم لبخند میزنم.

هری_استایلز: شب بخیر لو.

قبل اینکه گوشیم رو قفل میکنم پیام رو میفرستم.
اون منو بیب صدا کرد.

——

اینا هزار کلمه م نمیشنا اما نمیدونم چرا اینقد به نظرم زیاد میان:|

این پارتم ترجمه ش همین الان تموم شد غلط تایپی داشت به بزرگی خودتون ببخشید:|

عام راستی یه سوال داشتم:|
پارت آخر حدودا ۴۵۰۰ کلمه س. دارم به این فکر میکنم که چن پارتش کنم اونو که داستان خیلی کوتاه نشه. موافقید یا همشو یه جا آپ کنم وقتی بهش رسیدیم؟:| (قرارم نیست بدونید که چن قسمت دیکه اسمات در انتظارتونه)

Kissy
-Parvaz

Tumblr Boy|L.S (Persian Translation) *Completed*Where stories live. Discover now