خب سلام ، سلام من با يه داستان ديگه برگشتم
ايندفعه تصميم گرفتم مثله يه آدمممممم 😂
داستان رو توى واتپد تا آخر عاپ كنماز اين به بعد هر داستانى مينويسم قراره تو واتپد باشه و تو اينستا نميزاريم ، كه يه جايى باشه كه راحت بشه خوندنش و آره ديگه ...
نميدونم داستان هاى قبلى واتپد رو ميتونم كامل عاپ كنم يا نه چون توى اينستا قاطى پاتيه و آره... (به همين دليله كه دارم درست و حسابى توى واتپد ميزارم)
خب بگذريم از اين حرفا
اسم لويى توى داستان وان يا همون شماره "يك" هستش (تا نصفه هاى داستان به هيچكس اسم اصليشو نميگه و يه رازه)
و شما لويى رو بايد با چشم هاى كاملا سياه تصور كنيد (قضيه اى داره ، نگران نباشيد لويى چشم آبى ما سره جاشه)و هرى
ارباب هرى ، ارباب خون ، پسر ارباب درد (لامصب اسمارو) هم شخصيتى داره كه همه ازش ميترسن و اره ديگه ... جزو طبقه ى اشراف خون آشام هاست
ولى درواقع واقعيت هرى اونى نيست كه به بقيه نشون ميده و از اين تظاهر به شدت بيزار هم هست
(درواقع اون يه خون آشام غيرعادى عه)و روابطى كه دارن بى دى اس ام عه و يكمى هم ناراحت كنندس وسطاش:|
قبل از شروع داستان ميخواستم بگم از حرفايى كه لويى به هرى ميزنه ، كار هايى كه باهاش ميكنه ، تحقير هايى كه ميكنتش ناراحت نشيد (بعدا درست ميشه)
چون اگه شما هم جايى لويى بودين از خون آشام ها متنفر ميشديدهر هفته روز هاى جمعه قسمت جديد عاپ ميشه !
كل داستان ٦١ چپتر هستش
و يه چيز ديه درباره ى اين داستان ، اين داستان نوشته شده از روى يك منهوا يا يه اسم اشنا تر براى همتون : داستان مصور ! با همين اسم. با كمى تغييرات=) اين داستان ترجمه نيست. واقعا نيست:| چون تبديل كردن تصوير به داستان و ابراز كردن احساساتشون از ديدن قيافشون واقعا كار آسونى نيست
توف نامه تمام:| جمعه قسمت اول گذاشته ميشه
YOU ARE READING
Blood Bank [L.S]
Fanfictionدنيايى كه خون آشام ها در اون حكومت ميكنند به بانك خون خوش اومديد ، پر از خون هاى تازه و درجه يك ! وان (one) يك بانكدار سخت كوشه كه تحت تاثير فرومن خون آشام ها قرار نميگيره يك روز ، ارباب هرى ، پسر ارباب درد براى بازرسى بانك مياد درحين گذارشى كه وان...