Louis's POV :
مهر رو محکم کوبیدم روی کاغذ ، سرمو اوردم بالا و لبخندی مصنوعی تحویل خریدار دادم :
- تبریک میگم ! شما با موفقیت توانستید 300 لیتر خون قرض بگیرید.خریدار بدون تغییری توی صورتش گفت – متشکرم
لبخندم و پررنگ تر کردم و برگه ی مهر خورده رو تحویلش دادم:
- مشکلی نیست از حمایت شما بسیار سپاسگذاریم. بازم به ما سر بزنید.به محض برگردوندن روش قیافه ی سردی به خودم گرفتم
این کار هر روز من بود
جایی که من کار میکنم پر شده از خون و فرومون* !بزرگترین و بهترین بانک خون انسان توی میرلند ، ما مقدار خیلی زیادی از خون درجه اس داریم ؛ معاملاتی که ما انجام میدیم برای ساخت یه رودخونه ی خون کافیه !
دست ناین* روی شونه ام نشست و سمتم خم شد- واو.. عملکردت مثله همیشه شگفت انگیزه وان
بازم مثله همیشه اون لبخند معصوم روی لبش بود
به عنوان یه مرد ، گفتن اینکه اون خوش قیافه اس عجیبه نه ؟
ولی اون با اینکه فقط یه انسان بود ولی صورت جذابی داشت ، پوستش سفید تر از بقیه امون بود ؛ با موها و چشمای درشتى به سیاهی شبلبخند زدم- چیزی نیست بابا...
اسم من وان* عه ! من بانکدار اینجام
درواقع، یکی از چندین بانکدار اینجا- تِچ...
سرمو برگردوندم سمت راست
-حالا انگار توی اجراهامون تفاوت زیادی هستیعنی سیزده هر روز خدا باید تیکه اشو بپرونه ؟
ناین کنار گوشم زمزمه کرد – آه... سیزده باز شروع کرد
لبخندمو حفظ کردم که زد پشتم – بهش فکر نکنمن کسیم که هر روز به خون آشام ها خون تازه میرسونم
آره درست شنیدید ! خون آشام !خیلی وقت پیش یه توپ آتشین خیلی بزرگ به دنیای ما برخورد کرد و فقط تاریکی و سرما رو باقی گذاشت
تاریکی و سرمایی که ما انسان ها نمیتونستیم تحملش کنیم
ولی با تشکر از خون آشام ها ما قدرت این رو بدست آوردیم که این سرما و تاریکی رو پشت سر بزاریم و ازش رد بشیم
دانش و انرژی و همچنین فرومون های قدرتمند اون موجودات بخشنده مارو نجات دادکار کردن در اینجا ، یعنی یه بانک خون یه شانس خیلی بزرگه که به تعداد کمی از انسان ها داده شده !
_ میخوای بعدا باهم غذا بخوریم؟
ناین منو از افکارم بیرون کشیدپرونده هارو توی دستم جابه جا کردم – حتما ، چرا که نه !
ناین لبخندی زد و تا خواست چیزی بگه ...
YOU ARE READING
Blood Bank [L.S]
Fanfictionدنيايى كه خون آشام ها در اون حكومت ميكنند به بانك خون خوش اومديد ، پر از خون هاى تازه و درجه يك ! وان (one) يك بانكدار سخت كوشه كه تحت تاثير فرومن خون آشام ها قرار نميگيره يك روز ، ارباب هرى ، پسر ارباب درد براى بازرسى بانك مياد درحين گذارشى كه وان...