Louis's POV :"
پوست سفید اون ، پنتی مشکیش
دستاش که با زنجیرهای قرمز بسته شده بود
بند چرمی که سفت دور رونش بسته شده بود به طرز وحشتناکی آدمو تحریک میکرد که رونشو گاز بگیره :
_ میتونی پاتو بزاری روی من ... ؟
زنجیری که به قلاده ی دور گردنش بسته شده بود کشیده شد که ناله ای کرد
موهای قهوه ای روشنش به صورت عرق کرده اش چسبیده بود و نوک سینه های صورتیش سفت شده بود
_ تو میتونی هر کار دیگه ای هم باهام انجام بدی ... هر کاری ...
_ هر چیزی که بخوای ... منو به هم بریز ... زجرم بدهدستی به سمت صورتش رفت و موهای خیسشو از صورتش کنار زد
اون دست ، شباهت زیادی به دست من داشت
_ چونکه تو
توی چشمای سبز نیمه بازش اشک حلقه زده بود و کمی قرمز بودن
صورتش داغ داغ بود
دستمو روی لبش کشیدم و انگشتم رو وارد دهن خیسش کردم ، زبون داغش دور انگشتم چرخید_ ارباب منی ...
پسری که جلوی من بود
و این حرفا رو به من میزد
کسی نبود جز ارباب خون ، پسر ارباب پین (درد) ، ارباب هری"
چشمامو به شدت باز کردم و نفس عمیقی کشیدم
تمام بدنم عرق کرده بود_ ....
پوکر به سقف اتاقم نگاهم کردم ، این چه زهره ماری بود ؟
روی تختم نشستم و آرنجم رو به زانوم تکیه دادم و صورتمو گرفتم توی دستم – چه جهنمی ... این چه خواب بی معنی ای بود ... ؟
YOU ARE READING
Blood Bank [L.S]
Fanfictionدنيايى كه خون آشام ها در اون حكومت ميكنند به بانك خون خوش اومديد ، پر از خون هاى تازه و درجه يك ! وان (one) يك بانكدار سخت كوشه كه تحت تاثير فرومن خون آشام ها قرار نميگيره يك روز ، ارباب هرى ، پسر ارباب درد براى بازرسى بانك مياد درحين گذارشى كه وان...