- Play 9 -

720 118 23
                                    



خون آشام های مست و دیوانه

خنده های دیوانه وارانه اشون زمین رو میلرزوند

- هق هق ...

مهمانی های تاریک

مایع های قرمزی که به اینور و اونور میپاشید
خون بودن ... ؟ شراب ... ؟ کسی چه میدونست !

- هق هق ...

ولی بدون شک این مکان برای پسر کوچیکی مثل ریگن جهنمی ترسناک بود ، حتی نمیدونست که اونجا چه خبره

گوشه ای از سالن توی خودش جمع شده بود و صورتش رو بین دستش هاش گرفته بود و گریه میکرد

دست هاش رو روی گوش هاش فشار میداد ، چون نمیخواست حرف ها و خنده هاشون رو بشنوه

نمیخواست صدای فریاد انسان های برده رو بشنوه

چرا اونها داشتن فریاد میزدن ؟ و خون آشام ها ...
میخندیدن ... ؟

این ترسناک بود ، خیلی ترسناک ... !

- هق هق ...

چشم هاش رو محکم بسته بود ، نمیخواست ببینه و یا بشنوه
با چشم هاى بسته و گوش های گرفته بلند شد و دووید

داد میزد – نـــه ... !

- من میترسم
- من میترسم
- من میترسم !!!!

پاش به چیزی گیر کرد و روی زمین افتاد

روی زمین جمع شد و مو هاش رو کشید – من ... میترسم ...

قلبش تند تند میزد ، همه چیز داشت سیاه میشد که ... :
- این ترسناک نیست !

صدایی محکم اون تاریکی رو برید ، دست هاش رو از روی گوشش برداشت و سرش رو آورد بالا

اشک هاش روی گونه هاش میریختن و دیدش رو کمی تار کرده بودن

پسری همسن و سال خودش ، با موهای قهوه ای براق و چشم های سبز روشن روبه روش ایستاده بود

محکم ، با اقتدار و بدون هیچ ترسی ؛ اون یه الهه بود ... ؟

اون پسر مثله یه الهه زیبا بود ، یا شاید این تصورات بچه گانه ی ریگن بود

ولی در اون موقع ، هری اى که با اخم و صورت جدی .... با اعتماد به نفس بسیار رو به روی اون وایستاده بود و میدرخشید ...

به نظر اون از هر آفریده ای قدرتمند تر و زیبا تر بود ... !

‏Louis 's POV :

- ریگن غیر عادیه

ارباب هری گفت که ابرو بالا انداختم ، لبمو گزیدم و گزارش های توی دستم رو آوردم پایین

- الان که بهش فکر میکنم ... قبلا هم اینو شنیدم !

به هری که چشم هاش رو بسته بود و دستش رو زیر چونه اش گذاشته بود نگاه کردم ، روی صندلی پشت میز نشسته بود و منم روبه روش کنار کتابخونه بودم

Blood Bank [L.S]Where stories live. Discover now