- Play 6 -

894 156 120
                                    


‏Louis 's POV :

به دور و ورم نگاه کردم ، کله ام نزدیک بود سوت بکشه
لعنتی ! واو ! فوق العاده اس!

الان درواقع من تو بانک نبودم ؛ درسته که عجیبه ، چون در این ساعت من باید در حال حرف زدن با مشتری ها و فروختن خون به اونا باشم

ولی درحال حاظر در اقامت گاه خصوصی ارباب هری هستم و دارم یکی از خدمتکار ها رو به مقصد دفتر اون دنبال میکنم

نگاهم به ستون ها افتاد ، این ستون های لعنتی از طلان ؟ مثل اینکه واقعا پول و ثروت برای خون آشام ها هدف نیست !

من اینجا برای تفریح نیومدم ، معلومه که نه !
من این همه راه رو به اقامت گاه ارباب هری اومدم چون اون غیرمنتظره منو دعوت کرده بود

* فلش بک ، یه چند ساعت پیش ؛ توی دفتر مدیر بخش *

مدیر سیگارشو از لبش جدا کرد و گفت – من تورو به اون میفرستم فقط چون اون گفته اما ...

ابرو بالا انداخت و مستقیم توی چشم هام زل زد ، انگار که میخواست جواب رو از توی مغزم بیرون بکشه – اون دوچرخه ی جدید مارک دار ... به نظر نامناسب برای یه انسان میاد ... اتفاقی افتاده و تو بهم خبر ندادی ؟

سریع دستمو آوردم بالا و توی هوا تکون داد – اهاهاهاها معلومه که نه قربان این چه حرفیه ؟ فقط فکر کنم اون از من خوشش اومده ، همینو بس !

اخماشو توی هم کرد – هممم
اوه پسر گاووم زایید نکنه میخواد کاری بکنه ؟

نفس عمیقی کشیدم ولی ابروشو بالا انداخت و گفت – میتونی بری
- بله

* حال *

امروز باید این مسئله رو تموم کنم ، ممکنه یکی شک کنه ، و اون موقع برای کسی که بد تموم میشه منم نه اون !

_ فقط تا این در تو رو همراهی میکنیم .
خدمتکار مرد گفت که لبخند روشنی زدم – اهان باشه !

با سنگینی نگاهش نگاهم و از روبه رو برداشتم و بهش جدی نگاه کردم

چشمای گرسنه اش داشت تمام بدنم رو برانداز میکرد
نفسمو سنگین دادم بیرون ، اوه پسر ...

زبونش رو روی دندونش کشید و لبخند ترسناکی تحویلم داد
نگاهم رو به سرعت ازش گرفتم و بدون حرفی وارد دفتر ارباب هری شدم

Blood Bank [L.S]Where stories live. Discover now