Louis 's POV :به دور و ورم نگاه کردم ، کله ام نزدیک بود سوت بکشه
لعنتی ! واو ! فوق العاده اس!الان درواقع من تو بانک نبودم ؛ درسته که عجیبه ، چون در این ساعت من باید در حال حرف زدن با مشتری ها و فروختن خون به اونا باشم
ولی درحال حاظر در اقامت گاه خصوصی ارباب هری هستم و دارم یکی از خدمتکار ها رو به مقصد دفتر اون دنبال میکنم
نگاهم به ستون ها افتاد ، این ستون های لعنتی از طلان ؟ مثل اینکه واقعا پول و ثروت برای خون آشام ها هدف نیست !
من اینجا برای تفریح نیومدم ، معلومه که نه !
من این همه راه رو به اقامت گاه ارباب هری اومدم چون اون غیرمنتظره منو دعوت کرده بود* فلش بک ، یه چند ساعت پیش ؛ توی دفتر مدیر بخش *
مدیر سیگارشو از لبش جدا کرد و گفت – من تورو به اون میفرستم فقط چون اون گفته اما ...
ابرو بالا انداخت و مستقیم توی چشم هام زل زد ، انگار که میخواست جواب رو از توی مغزم بیرون بکشه – اون دوچرخه ی جدید مارک دار ... به نظر نامناسب برای یه انسان میاد ... اتفاقی افتاده و تو بهم خبر ندادی ؟
سریع دستمو آوردم بالا و توی هوا تکون داد – اهاهاهاها معلومه که نه قربان این چه حرفیه ؟ فقط فکر کنم اون از من خوشش اومده ، همینو بس !
اخماشو توی هم کرد – هممم
اوه پسر گاووم زایید نکنه میخواد کاری بکنه ؟نفس عمیقی کشیدم ولی ابروشو بالا انداخت و گفت – میتونی بری
- بله* حال *
امروز باید این مسئله رو تموم کنم ، ممکنه یکی شک کنه ، و اون موقع برای کسی که بد تموم میشه منم نه اون !
_ فقط تا این در تو رو همراهی میکنیم .
خدمتکار مرد گفت که لبخند روشنی زدم – اهان باشه !با سنگینی نگاهش نگاهم و از روبه رو برداشتم و بهش جدی نگاه کردم
چشمای گرسنه اش داشت تمام بدنم رو برانداز میکرد
نفسمو سنگین دادم بیرون ، اوه پسر ...زبونش رو روی دندونش کشید و لبخند ترسناکی تحویلم داد
نگاهم رو به سرعت ازش گرفتم و بدون حرفی وارد دفتر ارباب هری شدم
YOU ARE READING
Blood Bank [L.S]
Fanfictionدنيايى كه خون آشام ها در اون حكومت ميكنند به بانك خون خوش اومديد ، پر از خون هاى تازه و درجه يك ! وان (one) يك بانكدار سخت كوشه كه تحت تاثير فرومن خون آشام ها قرار نميگيره يك روز ، ارباب هرى ، پسر ارباب درد براى بازرسى بانك مياد درحين گذارشى كه وان...