دختر جوان پیرهن نارنجی رنگش رو زیر زانوش جمع کرد و روی چمن های تازه هرس شده نشست
نمیدونست که باید جلو بره یا نه
گوشی رو کنار گوشش گذاشت
-پیداش کردم. همون جایی که فکر میکردی بود
صدای پیت به سختی شنیده شد
پیت-گفتم بهت اونجاست. نیازی به ما نداره. حالا برگرد خوابگاه طوفان تو راهه دوباره
و گوشی قطع شد. صدای بوق ممتد واضح تر از صدای پیت بت گوش میرسید
مردد به اندام جمع شده ش نگاه کرد
جسمش تنها چند قدم با النا فاصله داشت
مطمئن نبود که کار درستی باشه بهش نزدیک شدن اما احساسات دختر بهش غلبه کردن
جلوتر رفت
پاهاش روی چمن صدایی ایجاد نمیکردن و این کارو راحت تر کرد
بالای سرش ایستاد
النا -بلند شو بریم. من میرسونمت
صداش توی مکان خلوت بین باد میپیچید
النا-زین...لطفا. طوفان دیگه ای تو راهه
زین سرش رو بالا آورد و به موهای آشفته النا نگاه کرد
لبهاش منتظر تکون خوردن بودن تا از هم شکافته بشن
زین-طوفان؟ مهم نیست منتظرش میمونم
النا با سردرگمی کنارش خم شد
گوشه ای از تی شرت نازک زین پاره بود وشلوار راحتیش وضع بهتری نداشت
النا-گوش کن بهم...این فقط یه بنای یادبوده. اگر بیاد هم اینجا نمیاد. بهتر نیست برگردی خونه تا اونجا بیاد؟
زین حرفاشو مرور کرد
حق با النا بود...شاید توی خونه منتظرش بود
از جاش بلند شد النا متوجه شد یکی از پاهاش کفش ندارن
دستش رو توی سینه ش جمع کرده بود
النا-شکسته دستت.
زین-باید برم خونه...طوفان تو راهه. شاید کلیداشو گم کرده...همیشه اینکارو میکنه
و از النا دور شد .
YOU ARE READING
Storm /ziam/
Short Story. لیام تو واقعا اینجایی؟ لیام دیگه نمیری؟ لیام کمی مکث کرد سرش رو به طرفین تکون داد ل-نه دیگه ازت جدا نمیشم . A short ziam story .