15

2K 274 94
                                    




           

پرستار کمی با رخوت سینی توی دستش رو جا به جا کرد

شیفت شب رو به پایان بود و پرستار با خواب پشت پلک هاش مبارزه میکرد

صدای قطرات باران روی شیشه های بیمارستان اعصاب و روان سکوت شب رو میشکست

در نیمه باز اتاق ۲۰۹ رو باز کرد و وارد شد

صدای پاشنه کوتاه کفشش کسی رو از جا نپروند

بیمار تخت اول توی خواب بود و طبق عادت همیشگیش بالشی رو توی بغل داشت

پرستار از کنار تخت گذشت و به تخت کنار پنجره رسید

-چرا بیداری؟

از پسر جوابی دریافت نکرد

پسر جوان پاهاش رو در آغوش گرفته بود و به پنجره خیره بود

پرستار قرص رو سمتش گرفت

طبق روتین همیشگی پسر قرص رو قورت داد و پوزیشن قبلیش برگشت

صدای رعد پرستار رو از جا پروند

پرستار پرده رو کشید و سینی رو برداشت

پسر به آستینش چنگ زد

-امشب طوفانه. تو میگی میاد؟ 

پرستار با مهربونی دستش رو پس زد و با فشار شونه هاش اون رو روی تخت خوابوند

به برد کوچیک بالای سرش نگاه کرد و مشخصاتش رو برای مطمئن شدن خوند

ملحفه رو روی بدنش کشید

-آره زین. تو بخواب اگر اومد من قول میدم بیدارت کنم

ز-قول؟  نه قول نده از قول بدم میاد . اونمقول داده بود میاد.

پایان






nazaretum ro begid

loads of love ❤️️

Storm /ziam/Where stories live. Discover now