شب گذشته سوهو به قدری مست بود که تا رسیدن به خونه از هوش رفته بود و سهونمجبور شد ، تمام راه از پارکینگ تا آسانسور و بعدم راهروها کولش کنه و دعا کنه که با هیچ کدوم از همسایه ها ، روبرو نشن ..........
بعد ازینکه دوش گرفت لگدی به تخت سوهو زد :" پاشو ساعت ۶ صبحه . تا یک ساعت دیگه باید بریم فرودگاه "
سوهو با موهای آشفته و چشمای گودرفته به سمت حموم راه افتاد .
-"دیشب با دختره چیکار کردی ؟؟"
کیونگسو با تعجب به قیافه سوهو نگاه میکرد . خیلی کمپیش میومد که اونو توی همچین وضعیتی ببینه .
سهون عصبی گفت :" چی رو چیکار کردم ؟؟ به نظرت من توی شرایطی م که دنبال دخترا راه بیفتم و براشون غش و ضعف کنم ؟؟"
سوهو عصبی به سمت سهون رفت و توی صورتش داد زد :" تو باید باهاش دوست بشی فهمیدی ؟؟ تا وقتی که من بفهمم ، باید چه خاکی توی سرم کنم ، باید سرگرمش کنی "
سهون به کیونگسو نگاه کرد :" میبینی ؟؟ آخرش لیدرمون دیوونه شد . بسکه بکهیون و چانیول ، اذیتش کردن ، خل شد ".......
چانیول تا آخرین لحظه تلاش کرده بود که بکهیون رو تو آغوشش نگه داره ، اما صبح که بکهیون بیدار شد ، در وضعیت چندان عاشقانه ای نبودن .
نمیدونست چقدر ممکنه توی خواب ، وول خورده باشه که الان یکی از پاهاش روی شکم چانیول و اون یکی روی گلوش باشه .
به آرومی پاهاش رو از روی چانیول برداشت و برای وضعیتی که براش ایجاد کرده بود ، تاسف خورد .
چانیول طبق معمول با چشمای نیمه باز خوابیده بود . بکهیون انگشتهاش رو به آرومی روی پلک چانیول گذاشت وچشمهاش رو بست . چشمای چانیول کمی تکون خوردن اما بیدار نشد .اولین بار که متوجه شده چانیول اینجوری میخوابه ، چند سال پیش بود که تازه به اس ام و خوابگاه اکسو اومده بود .
نصف شب برای خوردن آب از اتاق بیرون رفته بود و توی تاریکی ، چانیول که با چشمای باز و بدون حرکت روی کاناپه افتاده بود ، وحشتزده ش کرده بود .
ترسیده بود که شاید اون مرده باشه .
اما ، بعدا دیگه عادت کرده بود .
هر بار که چشمای باز چانیول رو موقعی که خوابیده بود ، میدید ، فقط اونها رو میبست . نمیخواست دوباره دچار مشکل خشکی چشم بشه .
بکهیون دهن باز چانیول رو هم بست . لبهای غنچه شده چانیول روی بالش ، بکهیون رو به بوسه صبحگاهی دعوت میکردن .
اون لعنتی چند روزی بود که خیلی به نظرش جذاب میومد .
با احتیاط به چانیول نزدیک شد . درکی از کاری که میکرد نداشت . در نهایت خوابالودگی بود و تنها فرمانی که مغزش بهش میداد بوسیدن لبهای قلمبه ی چانیول بود .
آروم جلو رفت و لبشو روی لب چانیول گذاشت . نمیدونست دقیقا داره چه غلطی میکنه فقط میدونست که این اولین بوسه شه که داره تقدیم به یک پسر میکنه ، اونم وقتی که خوابه .
اما اصلا براش مهم نبود .
میتونست اگه چانیول بخواد بقیه ی چیزهایی که تا الان دست نخورده مونده بود ، رو تقدیمش کنه .
مثل قلبش .
لبهاش رو روی لب چانیول حرکت داد .
و باعث شد چانیول که از وقتی بکهیون چشمهاش رو لمس کرده بود ، بیدار شده بود ، به خودش بلرزه .
اولش فقط واقعا حوصله ی بیدار شدن نداشت و الان نمیخواست بکهیون رو بترسونه یا خجالتزده کنه .
حاضر بود تا آخر عمرش بی حرکت همونجا بخوابه فقط بوسه شیرینش با بکهیون قطع نشه .
کسی که جرات کرده بود بی اجازه بوسه ی اولش رو ازش بدزده .
دلش میخواست یه وقتی که هیچکدومشون تظاهر به خوابیدن نکرده باشن ، کار بکهیون رو تلافی کنه .
میخواست دیوونگی کنه .
بیست و چند سال با پیروی از عقلش زندگی کرده بود و با تلاش شبانه روزی به جاهایی رسیده بود که کمتر کسی میتونست برسه و الان این هیونگ ریزه میزه میتونست کاری بکنه که چانیول عاقل بزرگترین دیوونگی زندگیشو تجربه کنه .
به آرومی از چانیول جدا شد .
دوباره روی تخت برگشت و سعی کرد به خودش مسلط باشه ، این حجم از اشتیاقش به چانیول براش ترسناک بود .
VOCÊ ESTÁ LENDO
🔱Fate Number Four🔆
Paranormalداستان این فیک در مورد بکهیون بدشانسیه که در اثر خوردن یک نوشیدنیِ طلسم شده دچار یک دردسر بزرگ میشه . کاراکترهای این فیک در نقش خودشون و عضو گروه اکسو هستن . اسمش از رو از روی اسم آلبوم یکی از گروههای مورد علاقه م وینر برداشتم و از اونجایی که شمار...