2

1K 249 12
                                    

 _کیونگسو و لوهان کجان؟ گاوم کجاست؟
حتی گاوشم مهم بود.

این مردو تا حالا ندیده بود. موهاش قهوه ای بود از بزرگتر به نظر میرسید. شونه های پهن و بدن عضلانی و پاهای بلندش باعث شد بکهیون احساس کوچیک بودن بکنه.

_تو چیزی راجب دارو و همچین چیزایی بلدی؟

_قرار بود به عنوان یک پرستار فارغ از تحصیل شم. ترم آخرم بود.
بکهیون که نمیدونست برای چی میخواست بدونه با تردید جواب داد.

بلخره از جاش بلند شد:پس من باهات معامله ای دارم. من بدهی لوهان و کیونگسورو میبخشم اگه تو شش ماه برامون کار کنی.

 _نظرا راجب نه چیه؟ فقط اون گاو لعنتیرو نگه دارین و برین به درک.

_چه عصبی. ولی فکر کنم اجازه بوم تو بری ولی لوهان و کیونگسو باید بمونن. اونا به خاطر شش ماهی که موندن ماله منن.

_اون یارو جانگ اونارو ول کرد.  میفهمی یا نه؟ تو یه احمقی. اون لعنتی ولشون کرد تا به حال خودشون بمیرن. بدهیشونو با آذوقه و دارو میدم.

بکهیون خیلی عصبی بود.

_من نیازی به تدارکات ندارم. میتونم خیلی راحت آدم بفرستم بیرون تا برام بیارن. من به آدمایی با مهارت تو نیاز دارم.
مرد اینو گفت و اومد نزدیکتر.
_مثل اینکه نمیدونی تو چه خطری بودین تا اینکه جونگین و بقیه ی آدمم رسیدن. مردم مراقب شماها بودن. نقشه ریخته بود تا حمله کنن و داروهاتو بگیرن و بکشنتون. که البته ما سریع اونارو گرفتیم و اوردیمشون به خونه ی جدیدتون.

بکهیون شک داشت. میدونست که این مرد سعی داره تا نظرشو عوض کنه. میدونست مردم شیطانی شدن و با بعضیای اونا قبلا سروکار داشت.

_ما تو چه وضعیتی خواهیم بود؟


_داری میگی ما؟ منظورت به لوهان و کیونگسوهم هست؟ متاسفانه ما قانون داریم.
شروع کرد به راه رفتن دور بکهیون.
_وقتی مردم مثل اونا سعی در فرار کردن میکنن ما مراقبشون هستیم تا مطمعن شیم کاره احمقانه ای نمیکنن. همینکه مطمعن شیم دیگه نمیخوان فرار کنن میفرستیمشون سرکارشون. اونوقت اونا میتونن بیان پیش تو. و از بابت خودت من خودم حواسم بهت هست. هر روز حدوده ساعت پنج به من گزارش میدی. ما یه کلینیک داریم و دانشجوی دامپزشکی اون تمام تلاششو کرده ولی متاسفانه دیگه نمیتونه بیشتر از این کاری رو پیش ببره.

ما مردم مریض داریم. از بچه های دیابتی تا آدم بزرگای مریض. میخوایم تا جایی که میتونیم ازشون نگه داری کنیم. ولی اگه موفق نشدیم اونا از بیچارگی نجات میدیم. همینطور به خاطر بیرون رفتن زخمی هم داریم.

  بکهیون یاده چاقوی پدرش افتاد:من چاقومو میخوام

_نمیتونم خواستتو عملی کنم مردم اینجا سلاح ندارن.

WALKING DEAD Donde viven las historias. Descúbrelo ahora