+میدونم سر صبحونه یکم بدقلقی لی اما فکر نکن حالا که من نمیتونم بفهمم حق داری بپیچونیش
_با رزی تماس گرفتم قرار شد موقعی که من نیستم تو کارهای خونه کمکت کنه...میدونم تو وسواس داری ماما اما لطفا به همین راضی شو که قراره هرروز به خونه سر بزنه و خودت دست به چیزی نزن
+لیام تو این مدت که کنارت نیستم امیدوارم دوباره مزه ی الکل کنجکاوت نکنه خوب می دونی کلیه هات چه وضعی دارن
_چکاب ماهیانه ی قلبت و فراموش نکنی ماما و راستی برای اخر همین هفته برای مشکل کمر دردت وقت دکتر گرفتم یادت نره
+شکلات زیاد نخور خب؟...کم کم داری اضافه وزن می گیری لی جدا از اون قند خون تو سن پایین خطرناکه و تو با این حجم شکلات زیاد ازش دور نیستی
_ساعات کارت رو کمتر کن خب؟ من که میدونم اون مطب فاکی اخرش خودتم دیوونه می کنه...یکم بیشتر استراحت کن مام
+سعی می کنم هرشب باهم ویدیوکال داشته باشیم اما لی هروقت...هرزمان از شبانه روز که نیاز داشتی باهام حرف بزنی بدون هیچ ملاحظه ای فقط زنگ بزنم
_راستی...راستی قرصات...قرصات و یادت نره...پشت گوشم ننداز لطفا جفتمون می دونیم که سر وقت نخوردنشون خطرناکه
+خوب شد گفتی...سرساعت بهت پیام میدم که قرصات فراموش نشه و به نفعته که جواب و بدی لیام...لیام...
_استایلز؟...اره گمونم جفتمون باید بهش عادت کنیم
اهی کشیدم و با واستادنم روی پله ی اخر راهرو صدای گوش خراش سرخوردن تند تند چرخ های چمدون روی پله هایی که پشت هم رد میشدن،پارازیت انداختن وسط حرفامون رو متوقف کرد.
موازی باهام تکیه زده به نرده های سمت راست راهرو واستاد و من از وقتی که با بغض از اتاقم دل کندم و بعد از کوبیدن در با سرعت به سمت راه پله ها پاتند... از ترس اینکه رگ دیوونگیم بادکنه و هوس کنم دوباره خودم و تو حجم فیروزه ایش پرت و درو قفل کنم...بالاخره فرصت کردم تو سکوت نگاه گذری بهش بندازم و روی چشاش مکث کنم...نگاه نگرانم رو خیره ی دوجفت مردمک لرزونش کردم که انگار اطراف اونم تو این لحظه به جای قهوه ای همیشگیش رنگ نگرانی پاشیده بودن... اتصالی که خالق سکوت بینمون بود به اندازه کافی طول کشید...اونقدر کافی که دنباله ی حرف هایی که از کلمات ساخته شده بودن رو بدون صدا توی چشم های هم بنویسیم...حرف هایی که نه وقتی برای کلمه کردنشون بود نه طاقتی...!
+الان خیلی خودخواهم اگه انتهای ارزوم این باشه که کاش این اتفاق هیچ وقت نمی افتاد؟....که کاش الان به عادت هرساله عمیق ترین نگرانیم این بود که کیک تولدت رو از کدوم مارک شکلات پر کنم که بیشتر دوست داشته باشی؟که نکنه باز لویی کرمش بگیره و زیرزیرکی برات از اون ابجو کم الکل ها بیاره تا حسرت چشیدنش به دلت نمونه...نکنه تهش دوباره با هری دعواشون بشه و اون پسر همیشه تخس جوری تو خودش جمع بشه که پشیمونم کنه چرا دستش رو روکردم که نتیجش بشه این....خیلی خودخواهم اگه ارزوم باشه که ای کاش الان اوضاع اونقدر پیچیده نبود که بیخیال حس دلتنگی که هنوز نرفته رمق از زانوهام گرفته بشم چون اونقدر استرس اینکه قرار برای پسر کوچولوم چی پیش بیاد پر رنگه که ما بقی حس ها زیر سایش گم میشه...خیلی خودخواهم نه؟...اونم وقتی تو تمام این هشت سالی که همه کس هم بودیم نگاه پر از حسرتت رو روی دست های قفل شده ی پدر و پسرایی که با لبخند از کنارمون رد میشن رو دیدم.
![](https://img.wattpad.com/cover/183916870-288-k361931.jpg)
DU LIEST GERADE
"I AM LIAM " [Z.M][L.S]
Fanfictionیه روزی راجب درخشش خنده هات یه آلبوم می دم بیرون لیام...اون وقت اسمش رو می ذارم سقوط ایکاروس!