_گمونم حساب کار دستش اومد
_ خوابت برد...اره؟خوب بخوابی عزیزم
به ساعت اخرین پیامش نگاه کردم برای دو بود...اخرشب که گوشیم رو از شارژ کشیدم و روشن کردم...انلاین بود و سیل نگرانی هاش به سمتم سرریز...اونقدری باهم حرف زدیم که اخرش پلک هام نتونستن دربرابر خستگی مقاومتی کنن و عملا بی هوش شده،وسط چت خوابم برد.
چشم هام هنوز درست باز و دیدم واضح نشده بود که گوشی زیر سرم رو برداشته با چشم هایی که هنوز از خواب می سوخته و اشک می زدن پیام اولش رو ریپلای کردم.
+افرین بهت...کو؟کجاست؟
بی حوصله گوشی رو کنار تخت پرت کرده به ساعت دیجیتالی روی دیوار نگاه نگاهی انداختم و با دیدن ساعت از ته گلو ناله ای کردم...ساعت شش و نیم بود و اگه می خواستم روز اول دیر نکنم همین الان باید بیدار میشدم...به سختی خودم رو از تخت کندم و همین طور که بی حس به سمت دستشویی می رفتم حسابش از دستم در رفت که بین راه چندتا خمیازه کشیدم.
بعد از اینکه صورتم رو شستم بی خیال مسواک شده گوشی رو از اتاقم در اورده از پله ها پایین رفتم...حقیقتا شب هام به زور مسواک میزدم چه برسه به صبح ها که حتی برای شستن صورتمم به اراده خودم افرین می گم!
+سلام
به پله ها نرسیده صدای پرنشاط مری از جا پروندم و چشم های نیمه بازم رو گرد کرد..."خوش به حالش که ساعت شش و نیم صبح اینقدر انرژی داره" توی دلم غرغر کردم و با چشم هایی که دوباره تقریبا بسته شده بودن در جوابش سر تکون دادم
_خوابم میاد
بعد از اینکه صندلی رو بیرون بکشم و سرم رو روی میز ناهار خوری بزارم به حالت گریه گفتم و هق ارومی از گلوم بیرون پرید
+بیا برات قهوه اماده کردم سرحالت میاره
با صدای مهربونی گفت و بعد از اینکه صدای گذاشتن لیوان سرامیکی روی میز توی گوشام پیچید دستاش با محبت و کوتاه روی موهام کشیده شدن و یکمیم بهمشون ریختن...چشم هام رو باز کرده از روی میز بلند شدم و بعد از اینکه با کسلی لیوان رو بین انگشتام گرفتم زیر لب تشکر کردم...با روشن شدن صفحه گوشیم قهوه رو به دست چپم دادم و همین طوری که جرئه جرئه از لیوان می خوردم...گوشی رو باز کرده پیام جدیدش رو دیدم
+چی کجاست؟
_مدالم...می خوام بندازم دور گردنت😒
+😂😂😂😂
_هاهاها...مرگ
اخمام توهم رفته لب پایینم ناخداگاه جلو اومده لیوان رو تقریبا روی میز می کوبم و پاهام رو از زمین کنده تو دلم جمع می کنم و اینبار با حرص دو دسته و تند تند مشغول تایپ کلمات روی صفحه میشم
ESTÁS LEYENDO
"I AM LIAM " [Z.M][L.S]
Fanficیه روزی راجب درخشش خنده هات یه آلبوم می دم بیرون لیام...اون وقت اسمش رو می ذارم سقوط ایکاروس!