دیگه نمیدونم به کی اعتماد کنم، دلم میخواد به هوسوک اعتماد کنم و هر چی گفت باور کنم ولی... نمیدونم... هنوز بهش مشکوکم.
این چه بلاییه که داره سرمون میاد؟ چرا از این همه ادم فقط یه نفر؟؟ چرا این بلاها سر جیمین میاد؟؟ چرا میخوان به جیمین اسیب بزنن؟؟
سوکجین هیونگ، تهیونگ و هوسوک از بچگی با هم دوستن. همشونو از دوران مدرسه میشناسمشون. هیونگ همیشه از جیمین مراقبت کرده. هر وقت به کمک نیاز داشته کنارش بوده، اون همیشه تنها کسی بوده که به فکر جیمین بوده حتی وقتی جیمین مریض بود و من پیشش نبودم! همیشه باهاش مثل برادر کوچیکتر واقعیش رفتار کرده.
تهیونگ، تهیونگ همیشه به جیمین وفادار بوده. همیشه چسبیده بهش و تو کاراش ازش کمک میخواد حتی اگه بدونه که میتونه تنهایی انجام بده. وقتی از رابطمون خبردار شد ازش فاصله گرفت. هر وقت ما اذیتش میکردیم که اون جیمینو دوس داره همیشه جواب میداد که فقط به عنوان دوستش دوسش داره، هر ادم خوش شانسی میتونه جیمین رو به عنوان بهترین دوستش داشته باشه، و میگفت که دیگه به دوست دیگه نیاز نداره. اون میگفت نمیتونه خودشو جیمینو تصور کنه که با هم رابطه دارن و جیمین فقط بهترین دوستشه و میخواد همینجوری بمونه.
هوسوک ترکیبی از سوکجین هیونگ و تهیونگه. هوسوکم همیشه چسبیده به جیمین، همین طور گفته بود که جیمین رو به عنوان برادر کوچیکترش میخواد. بعد از اینکه پدر مادر جیمین مردن، برادرش رو هم از دست داد! برای همینه که ما فقط میخوایم جیمین خوشحال باشه، هوسوک هم همیشه میخواد مطمئن باشه که جیمین خوشحاله، و مراقبه و میخواد مطمئن باشه که برادر کوچیکترش رو گریون نبینه، ولی فقط دو سال... اون سعی کرد جیمین رو مجبور به اون کار بکنه. من اونجا نبودم که شاهد ماجرا باشم ولی سوکجین هیونگ همه چیز رو بهم گفت و وقتی من باهاش دعوا کردم اون تایید کرد که جیمین رو دوست داره! بیشتر از یه برادر... بیشتر از یه دوست! من تقریبا داشتم میکشتمش اگه سوکجین هیونگ و تهیونگ جلومو نمیگرفتن. جیمین هم اونجا بود! هیونگ بعدش تصمیم گرفت هوسوک رو از خونه بندازه بیرون ولی از اونجایی که جیمین میدونست هوسوک هیچ جایی برای رفتن نداره پدر مادرش هم تو شهر دیگن، نزاشت هیونگ اینکارو بکنه و بهممون گفت که همه باید فراموش کنن که چه اتفاقی افتاده. جیمین واقعا یه فرشتهس! اون گفت مشکلی نداره اگه با هوسوک زیر یه سقف زندگی کنه. از اون به بعد هوسوک فاصله گرفت و حتی برنامه کاریش رو به شیفت صبح منتقل کرد که جیمین رو نبینه. هیونگ بهم میگفت وقتی تو خونه با جیمین رو به رو میشه فقط میگه متاسفه و بعد جیمین رو تنها میذاشت. میدیدیم که این چند ماه اخیر جیمین ناراحته و روحیه خوبی نداره، ولی کاری از دست ما برنمیومد چون این تصمیمی بود که خود هوسوک گرفته بود. منم یه جورایی میخواستم که هوسوک از جیمین دور باشه!
و الان، چرا؟ اون هر کسی که هست، چرا میخواد به جیمین اسیب بزنه؟ چون دوسش داره؟ نه این دلیل موجهی ن...
YOU ARE READING
You're Mine
General Fictionبا حس دستای کسی که صورتشو نوازش میکردن اروم چشماشو باز کرد. اطراف شو از نظر گذروند و چشمش به غریبه ای که کنارش نشسته بود -تو کی هستی...! سعی کرد از رو تخت بلند بشه ولی پاهاشو دستاش محکم به تخت بسته شده بودن! با عجز نالید: -توروخدا باهام کاری ندا...