وارد خونه شدم
صدای ناله های آشنایی رو شنیدم
رفتم سمت اتاق خواب مشترکمون
در رو باز کردم
اون داشت با بهترین دوستم بهم خیانت میکرد
به خودم اومدم
توی خیابون بودم
اونم پشتم بود
با سرعت ۱۴۰تا داشتم میروندم که یهو وسط چهار راه نگه داشتم
اونم توی چهار راه دور زد
رو بروی ماشینم نگه داشت
ماشینایی که برای سالگرد رابطه امون گرفته بودم
صورت هردومون خیس بود
اون چرا؟
او به من خیانت کرده بود!
هردفعه بد تر دفعه قبل!
اینبار روی تخت مشترکمون
چشمهام رو بستم
صدای بوقی شنیدم
تا چشمم رو باز کنم ماشین جا به جا شد
ماشین تهیونگ خورد شده بود
و قلب من اینبار مثل اون ماشین خورد شدتوی آینه نگاه کردم! نمیدونستم چرا باید واسه ی قرار کاری برم بار! عطرمو روی خودم خالی کردم و سوییچمو برداشتم.
سوار ماشین شدم و بخاطر ترافیک نیم ساعت بیشتر وقتم تلف شد.
رفتم توی بار و اون مرد یه گوشه نشسته بود و پسر زیبایی جلوش بود!
"سلام آقای کانگ!" دستم رو بردم جلو و دست داد بهم!
نسشتم کنارشون.
"ایشون تهیونگ دوست پسر من هستن!" لبخندی زدم به اون پسر زیبا. دست دادم بهش و نشستیم.
شروع کردیم حرف زدن راجب کار و مرد همینطوری بیشتر با دستهاش اون پسر زیبا رو لمس میکرد! و پسر هم لبخند به لب داشت! نمیدونستم برای چی قبول میکنه باهاش اون رفتار ها رو انجام بده!
صحبتمون به جاهای خوبی کشید و قرار شد فردا برای بستن قرار داد بیان.
مشروب سفارش دادیم و مرد دیگه از حدش گذرونده بود و داشت دیوونه ام میکرد.
ناله های اون پسر توی گوشم بود و دیگه نمیتونستم تحمل کنم! درسته که به پسر ها علاقه داشتم ولی خب در زمینه سکشوال خیلی بی حس بودم ولی نمیدونم اون مرد داشت چیکار با اون پسر میکرد که اینطوری ناله میکرد!از جام بلند شدم و کانگ اصلا متوجه نشد و رفتم بیرون، اکسیژن لازم داشتم بکشم توی ریه هام و سوار ماشینم شدم و رفتم سمت خونه ام.
مسواک زده بودم و دلم برای اون پسر هنوز میسوخت! چرا باید تن به همچین چیز مسخره ای بده! موهامو به هم ریختم که صدای زنگ در اومد!
ترسیدم! کی ساعت ۱۲شب میاد خونه کسی!
نفسم رو دادم بیرون! نکنه میخوان منو بدزدن! در رو باز کردم و صدای تقی شنیدم و یه کیک اومد تو صورتم.
یونگی و جیمین بودن و منو سورپرایز کرده بودن!
اصلا تاریخ رو یادم نبود!!! امروز تولدم بود! خندیدم! شمع رو فوت کردم.توی دفترم نشسته بودم و منتظر بودم تا کانگ بیاد که منشی گفت منشی آقای کانگ اومده.
اعصابم خورد شد این یه جور توهین بود!
در باز شد و اون پسر زیبا توی قاب در ظاهر شد!
از جام بلند شدم و رفتم سمت دیگه میزم و اون پسر هم اومد نزدیک تر!
"سلام آقای جانگ!" دستش رو گرفت سمتم. پشت کت شلوار چقدر مردونه بود.
"اقای کانگ از من خواستن به جای ایشون بیام چون حال یکی از آشناهاشون بد شده و باید میموندن پیششون! ولی گفتن اگر تا نیم ساعت دیگه نرسیدن شما لطف کنید و امضا کنید برگه هارو! البته ایشون امضا کردن از قبل!" لبخند زدم به اون پسر! استرس داشت. نمیدونم چند سالش بود!
"حتما! من برگه هارو مطالعه کردم ولی میشه دوباره چکشون بکنم!؟" پسر سرش رو تکون داد و شروع کردم مطالعه برگه ها و هیچ چیز عوض نشده بود و به منشیم گفتم که اسکن کنه و تطبیق بده با متن قرار داد اصلی! "خب اممم من فقط اسم کوچیکت رو میدونم و --"
"کیم تهیونگ!"لبخند زدم! گفتم برامون چایی بیارن و پسر هیچ حرفی نمیزد! نیم ساعت گذشته بود و کانگ نیومده بود! فقط یک تماس به تهیونگ گرفته بود و با هم صحبت کردیم و من گفتم مسئله ای نیست که نیاد! و اعلام کردم که آدم خوش قولی نیست!
کاغذها رو امضا کردم و دادم تهیونگ و داشت جمع میکرد برگه هارو که روی دستش رو دیدم و کبودی خیلی بزرگی روش بود! نادیده گرفتم که تقی به در زده شد و لیسا اومد تو
"آقای کانگ تشریف آوردن." و رفت کنار و بلند شدم و به هم دست دادیم و روبروی تهیونگ نشست و لبخندی زدم بهش!
"متاسفم همسرم حال مساعدی نداشت!" فکم داشت میخورد زمین! اون مرد تقریبا ۴۰ساله ای بود که زن داشت و به همراهش با یه پسر هم بود! فاک دوعالم!
با هم راجب قرار دادمون بیشتر صحبت کردیم و برای شام به یکی از رستوران های اطراف رفتیم.
باز پارک اون پسر بیچاره رو کنار خودش نشونده بود و انگولکش میکرد! کراواتم رو یذره شل کردم.
"یذره واقعا راحت بشینیم چطوره؟!" توی دلم به حرف کانگ خندیدم، راحت؟ تنها کارو که با اون پسر جلوی من نکرده بود این بود که لختش کنه و به فاکش بده!غذا هنوز نیومده بود و اون مرد حالا دستش کاملا وسط پای اون پسر بیچاره بود!
پسر یهو بلند شد و رفت دستشویی!زمان زیادی گذشته بود.
"من میرم دستم رو بشورم!" از جام بلند شدم و مرد داشت با زنش صحبت میکرد. رفتم توی دستشویی و کتم رو آویزون کردم و استینام رو دادم بالا که اون پسر تلو تلو خوران اومد و به سینک چسبید! نفهمیده بود که من کنارشم! دهنش رو شست و کرواتشو شل کرد و یقه اشو باز کرد و به صورتش آب زد!
هنوز متوجه من نشده بود! سرش رو آورد بالا و ترقوه و سینه اش تمام کبود بود!داشت میوفتاد که گرفتمش و بالاخره چشمهاش باز شد.
"حالت خوبه؟"
نشست روی صندلی و سرش رو به دیوار تکیه داد و دستمال آوردم و صورتش رو خشک کردم.
"میخوای بری بیمارستان؟ حالت خوب نیست!" سرش رو تکون داد.
"لطفا شما برید پیش رئیس!" شکه شدم! رئیس؟ اون عملا معشوقه اش رو رئیس خطاب کرد!
با نگرانی خارج شدم از دستشویی و رفتم پیش کانگ!
"پسر من کوش پس!"
/"تازه اومده بود بیرون! خواستم منتظرشون وایسم ولی گفتن که بیام پیش شما!" مرد لبخند کریهی زد!
"بیا راحت باشیم!"
/"راستش در جانب مدیر بودن که هم سطحیم ولی من فقط ۲۵سالمه! و شما سنتون خیلی بیشتره!"
"من به سن اعتقادی ندارم! میدونی که ته ته هم ۲۴سالشه!" لبخندی زدم! من و اون پسر تقریبا هم سن بودیم! "میتونی هیونگ صدام کنی!" خندیدم و سرم رو تکون دادم!
/"یذره عجیب بنظر میاد چون خیلی با هم آشنا نشدیم ولی بعد از اولین کار مشترک شرکتها میشه تصمیم گرفت!"
"تو پسر باهوشی هستی!" لبخند زدم و تهیونگ انگار نه انگار که حالش بد بود! اومد و نشست کنارمون.
غذا رو با تمام انگشت کردنای کانگ تموم کردیم.
رفتم سمت ماشینم که کناگ اومد پیشم
"اوه هوسوک شی من حال زنم دوباره بد شده اگر لطف کنید و ته ته یمنو برسونید خونه اش!" سرم رو تکون دادم!
/"حتما! امید وارم حال زنتون خوب بشه!" دست دادیم و یه بوسه از پسرک جوون گرفت و چیزی که از دیدم پنهون نموند کنکاش روی باسن پسر بیچاره بود!
از هم جدا شدن و پسر سوار ماشینم شد. تقریبا ۵دقیقه بود که توی ماشین بودیم
"بزن کنار!" یهو برگشتم و ساعد دستم رو چنگ انداخت...بچه ها از الان بگم این فیک سد اند نیست ولی خودم دوستش دارم چون توی ذهنم که دیدم صحنه هاشو خیلی دوستش داشتم و داستان شروع بشه بهتون هم آهنگ معرفی میکنم که گوش کنین حینش!😅
من اصولا فیکام الهام گرفته از آهنگاییه که گوش میدم!و نظرای قشنگ قشنگ بدین ووت هم دوست داشتین بزارین نذاشتین هم ماچ به پس کله تک تکتون!
YOU ARE READING
ENDING[5]
Romance《کامل شده》 how's it feel sittin' up there? couple: Vhope(hope:top,V:bot) S 20190608 E 20200208 🔞•این فیک به همه پیشنهاد نمیشه، پس اگر واقعا از bdsm و مشابهش اطلاعی ندارین یا بدتون میاد، پیشنهاد میکنم نخونین•🔞 🔞[صحنه های خشن]🔞[+18]🔞