2화

1.4K 165 18
                                    

تهیونگ خودشو از ماشین پرت کرد بیرون و گوشه اتوبان بالا آورد! پیاده شدم، رفتم کنارش و استم رو روی کمرش گذاشتم!
از توی جیبم بهش یه دستمال دادم. دهنش رو پاک کرد و همونجا شروع کرد گریه کردن.
"هعی پسر چته؟" منم نشستم کنارش و خودشو توی آغوشم جاداد و شروع کرد گریه کردن!
پشتش رو ماشاژ دادم و آروم تر شد.
"میشه حرفامو گوش کنی و دفعه بعدی که همو دیدیم هیچی یادت نباشه؟!" سرم رو تکون دادم.
"حتی میتونم بعنوان یه دوست هر وقت بهم نیاز داشتی میتونی روم حساب کنی!" لبخندی زدم دستاشو دوطرف سرش گذاشت
"اون بهم تجاوز میکنه!" و بغضش ترکید! شکه شدم عجیب بود! اون که خودش مایل بود!
"ولی بنظر نمیاد! چرا چیزی بهش نمیگی؟!"
"من گی ام و مشکلی ندارم با این موضوع ولی اون خیلی وحشیه و هردفعه توی سکس کتکم میزنه و اذیتم میکنه مجبورم میکنه کارای منزجر کننده ای انجام بدم!"
و اشکهاش بیشتر ریخت دلم براش خیلی سوخت
"اگر بگی نمیخوای چی؟!"
"یبار گفتم ولی بدتر تنبیهم کرد چون از برادر بزرگترم آتو داره و هر دفعه میگه لوش میده به پلیس!.... اون توی دراگ دیلره!" اوه! اون چقدر بدبخت بود! دستم رو دور دوشش انداختم و به خودم چسبوندمش!
"گریه کن خالی شی و میتونیم یروز که حالت خوب بود با هم حرف بزنیم!" توی صورتش نگاه کردم و لبخند زدم.
"اگر اون بفهمه یه بلایی سرت میاره!"
اوه! اون مرد چقدر مزخرفه! زن داره و ازین پسر سو استفاده میکنه و بعد اون تهیونگ رو تهدید میکنه!
"خب یه کار میکنیم نفهمه!" چشمکی بهش زدم و حالش بهتر بود! رسوندمش خونه اش و بهش گفتم اگر لازم داره کسی باهاش بمونه میتونم تا موقع خواب پیشش بمونم ولی رد کرد!

تقریبا ۱هفته گذشته بود و اون پسر حالش اصلن خوب نبود و ترجیح دادم که ببرمش پیش یه مشاور چون داشت من رو نگران خودش میکرد!
ما تقریبا با هم دوست بودیم! البته اگر اون فاصله نمیگرفت و عجیب غریب بازی در نمیاورد! و بخاطر حساسیت اون کانگ احمق هیچی جلوش نمیگفتم هیچی!
به جیمین زنگ زدم و طرفای ساعت ۹ امشب خواستم ببینمش! قرار بود کانگ با زنش به یه سفر چند روزه برن.

ساعت ۸ بود و جلو خونه تهیونگ بودم و گفتم باید بیاد بیرون تا با هم شام بخوریم!
و بزور اومد و گفت ساعت ۱ میخواد بره اجرای یکی از دوستاشو ببینه!
توی ماشین بودیم!
"کجا میریم؟!" لبخند زدم بهش
"میریم دوست من رو ببینیم!" و جلو آپارتمان جیمین نگه داشتم! پیاده شدیم.

جلو در خونه اش بودیم، در زدم و بعد از چند ثانیه یهو در باز شد!
"سلام هوپی هیونگ!-- سلام!" به تهیونگ لبخند زد و تعجب کرده بود!
"هوپ... بالاخره فهمیدی گی ای؟!" پوکر نگاهش کردم و فهمیدم تهیونگ هم عجیب شده!
"جیمین کم چرت بگو! اون دوست جدیدمه.... آااا ینی منشی شریکمه که یذره اذیتش میکنه!" تهیونگ اخم کرد! فهمیدم بخاطر اینه که به جیمین گفتم.
رفتیم توی خونه و جیمین قهوه آورد!
"خب تهیونگ شی خوشحال باش که من جلوت نشستم! من پارک جیمینم و روانشناسم! و بیا با هم صحبت کنیم!" تهیونگ به من نگاه کرد
"میخوای من برم؟!"
/"آههههه.... نه!" و شروع کرد و همه چیز از زندگیش رو تعریف کرد و جیمین هم باهاش حرف میزد!
فقط یه دوست داشت که میگفت اونم رپر زیر زمینیه و درگیر کارای خودش بود!
"خب تهیونگ نظرت چیه که من و جیهوپ دوستای جدیدت بشیم!" ابروهاش رفت بالا! جیمین به من جی هوپ میگفت و ترشحات ذهن مریض یونگی بود!
خندید تهیونگ
"باشه!... خوشحال میشم! ولی من خیلی نمیتونم ارتباطم با هوسوک شی رو قوی کنم چون ممکنه مینهیوک بفهمه!" نفسم رو دادم بیرون!
"فاک به این زندگی!" از جام پا شدم. تهیونگ خندید بهم
"خب حالا آروم باش!..... اوهههه ساعت ۱۲عه! میاین بریم اجرای آر ام رو ببینیم؟!" جیمین پا شد.
"جالبه این دوستت رو بشناسم!" و هر سه تایی رفتیم بار مخوفی که دوست تهیونگ اجرا داشت!
تهیونگ رفت جلو و به پسری دست داد! بر خلاف قیافه بیبی و مظلومش توی دفتر اینجا خیلی شاخ بود! به یه تعدادی دست داد و رفتیم جلو نشستیم و تهیونگ از توی جیبش بسته ی سیگاری در آورد.
چقدر سخته براش!
اون پسر اومد و اجرا کرد و بعد دعوت کرد از پسری که اسمش وی بود که بیاد و یه آهنگ قدیمی خودشون رو با هم اجرا کنن!
'ساعت ۴'
تهیونگ پا شد و به هم دست دادن.
تهیونگ شروع کرد خوندن.

صداش فوقالعاده بود! وقتی آهنگ تموم شد همه براش دست زدن و با دوستش اومدن کنار ما و دست دادیم همگی و بین همه ما اون پسر دست جیمسن رو گرفته بود و با هم صحبت میکردن!هیچ وقت فکر نمیکردم صدای آدمی که روبرومه به من نرسه!
حرفشون تموم شد و نشستن و برامون مشروب آوردن و من آب جو گرفتم چون باید رانندگی میکردم.
با هم صحبت میکردیم و تصمیم گرفتم بعدا با تهیونگ راجب اینکه صداش فوقالعاده اس صحبت کنیم. توی بخشی از صحبتها نامجون، دوست تهیونگ، از ته یانگ گفتن. تهیونگ فقط منتظر یه حرف بود ولی بنظر نمیومد شنیده باشتش! نفسش رو داد بیرون و ساعت ۲ بود! برگشتیم خونه جیمینو رسوندم.
تهیونگ با من بود و بهش پیشنهاد دادم شب بیاد پیش من تا یذره با هم وقت بگذرونیم! ینی جیمین ازم خواسته بود! گفت باید مراقبش باشیم حالا که همدیگه رو دوست خطاب کردیم!
ماشین رو پارک کردم و رفتیم توی خونه.
بهش اتاق مهمون رو نشون دادم و رفتیم خوابیدیم هر دو!

بچه ها این فیکمو میشه خیلی دوست داشته باشین هردوتاشون بیاسامن و واقعا میمیرم براشون😭💜

ENDING[5]Where stories live. Discover now