9화

821 86 27
                                    

تهیونگ:

در یکی از بطری هارو باز کردم و نصفش رو سه سختی سر کشیدم و از توی لوازمم یه بسته سیگار که محض احتیاط داشتم همراهم رو برداشتم!
هوسوک تعجب کرده بود و براز زیر سیگاری آورد
"نمیدونستم..." به چشمهاش خیره شدم
"هوسوک... لطفا مست نشو... میخوام همه چیزو بهت بگم!" سرش رو با نگرانی تکون داد و مقداری دیگه سوجو رو چشیدم و سیگار رو کنار لبم گذاشتم و کام عمیقی گرفتم و دادمش بیرون و فشارم رو حس میکردم که ذره ذره میوفته!

"من و تهیانگ ۷ سال تفاوت سنی داریم ولی ما یه برادر دیگه هم داشتیم! ته مین! اون ازم ۲سال بزرگتر بود و توی ۱۹سالگیش اوردوز کرد! تا اونموقع کسی که...*کام آخر رو گرفتم و سیگار رو خاموش کردم!* ازم حمایت میکرد اون بود و ته یانگ دراگ دیلر بود(ساقی) و خب ته مین برای اینکه بتونه هزینه مدرسه منو بده از دبیرستانش انصراف داده بود و توی یه باری کار میکرد و تن فروشی میکرد تقریبا از ۱۴سالگیش....*اشکهام صورتمو خیس کرده بود!* و با پولش به من کمک میکرد و البته منم تمام تلاشم رو میکردم و شاگرد اول بودم!.... چیزی که وقتی بزرگتر شدم فهمیدم اینه که تهمین برای اینکه اذیت نشه مواد مصرف میکرده تا بتونه تحمل کنه! اون آخرا هم برای اینکه بتونه پول بیشتری پس انداز کنه خونه یسری از مشتری های ثابت میرفته و با چند نفر میخوابیده همزمان.... و اوردوز میکنه و میره توی کما!... وقتی رسوندنش بیمارستان به من زنگ زدن و وقتی دیدمش بهم گفتن که بخاطر اینکه تایم زیادی رابطه مقعدی داشته سرطان روده گرفته و نمیتونن براش کاری کنن!" دستم رو جلوی صدرتم گرفتم و زار میزدم!
هوسوک اومد کنارم نشست و کمرم رو مالید!
"بعد از اینکه تهمین رو سوزوندیم... من به کار اون ادامه دادم ولی بعد از اینکه ۱۸سالم شد بهم اطلاع دادن که تهمین حسابی به اسم من باز کرده و برای هزینه دانشگاهم پول جمع کرده!.... بعد از اون که وارد دانشگاه شدم هم هر از چندگاهی که پولم کم میومد اونکارو انجام میدادم! دو واقعیت پول تهمین رو کامل برای دانشگاهم استفاده کردم نه کارای روزانه ام و از یه جایی به بعد ته یانگ بدهی بالا آورد و بخاطر اون این کارو میکردم تا اون کانگ لعنتی که بالاخره ته یانگ فرار کرد!" به چشمهای هوسوک خیره شدم!
"هوسوک... من یه هر--"
"نیستی!" اون هم گونه هاش با اشک خیس شده بود!
"تو سختی زیادی کشیدی!"
"من به سکس اعتیاد دارم... " لبهام رو بوسید و پیشونیمون به هم وصل بود
"من عاشقتم تهیونگ... تا هر وقت بخوای باهات سکس میکنم!" اشکهام جاری بود... چرا نمیذاشت حرف بزنم!
"هوسوک... ممکنه من با هر کسی انجامش بدم وقتی لازم داشته باشمش! مثل اعتیاد به سیگاره... برات مهم نیست مارک اون سیگار چیه فقط یه نخ میخوای!" یقه اش رو توی مشتم گرفتم و داد میزدم!
"درستش میکنیم اینو!" هوسوک منو محکم توی آغوشش گرفت و نگهم داشت!
امیدی که بهم میداد قشنگ بود... حس میکردم اطمینان داره! محکم دستمو دور کمرش حلقه کردم و خودمو چسبوندم بهش!

هوسوک:

اعتراف سختی کرده بود و نگران بودم! در نهایت کمکش میکنم تا ازین اعتیادش دست بکشه یا خودمم باهاش معتاد میشدم و خنده دار بود!
سر تهیونگ روی سینه ام بود! بعد از اینکه اشک ریخت یبار دیگه انجامش دادیم و آروم خوابید!

از روی تخت پا شدم و رفتم توی آشپز خونه تا چیزی بپزم که گوشی تهیونگ زنگ خورد!
رفتم سمتش
"بانی" تماس قطع شد و اس ام اس هاش رو خوندم! نفسم توی سینه ام حبس شد! گوشیش رو برداشتم و انلاک کردم و سعی کردم بدون اینکه سین بخورن بخونم پیام های قبلیو!
پریروز تهیونگ پیش اون بوده و با هم...
گوشی رو قفل کردم و روی میز گذاشتم و خودمم روی مبل نشستم!
اون تقریبا با من چندماه زندگی کرده بود بدون هیچ لمسی و نفسمو دادم بیرون!
اون از یه نفر دیگه خواسته که به فاکش بده! امید وارم از الان به بعد من براش کافی باشم!
میز رو چیدم و از اتاق لخت بیرون اومد!
"صبح بخیر!" صداش گرفته بود و چشمش رو میمالید، رفتم جلوش و توی بغلم گرفتمش!
"هعی اینطوری اگر بخوای جلوم باشی فکر نکنم بتونم بهت رحم کنم!" سرش رو توی گردنم فرو برد! لبخندی زدم و سرش رو بوسیدم! رفت اتاق و یه شلوارک پوشید و برگشت تا صبحانه بخوریم!

"ته ته، میای بریم سفر دوتایی؟!" با چشمهای گرد بهم نگاه کرد!
"ته ته؟!" با گیجی نگاهم کرد!
"ته مین اینطوری صدام میکرد!" لبخند غمگینی زدم.
"ولی دوستش دارم! فک کنم برای تغییر خوب باشه! منم هوپی صدات میکنم!" خندیدم بهش!
"بریم جای گرم یا سرد؟" بهم نگاه کرد
"اممم بریم ایتالیا؟" چشمهاش از خوشحالی درخشید و سرش رو تکون داد!
به یکی از دوستهام زنگ زدم تا برامون دوتا بلیط به مقصد های رم، فلورانس و ونیز بگیره!



بعله! اینم تهیونگ!
دل خودم براش کباب شد! ولی خب براتون بینهایت اسمات در نظر دارم😂😂😂

ENDING[5]Where stories live. Discover now