7화

916 103 44
                                    

اسمات***

جونگکوک در رو باز کرد و محکم بغل کردیم همو. رفتم داخل و کفشم رو در آوردم و میز رو کامل چیده بود.
"ببین چه کرده!" دستم رو شستم و پشت میز نشستم و شروع کردیم غذا خوردن.
"اههه دلم تنگ شده بود واسه دست پختت!" لبخند دندون نمایی زد.

میز رو جمع کردیم و جونگکوک کنار مبل ایستاده بود و بهم نگاه میکرد! لبم رو گزیدم!
"هوم؟!" رفتم سمتش جلوش ایستادم، دستهامو توی جیبم کردم و جونگکوک به پایین خیره شد و با کمر بندش بازی کرد.
نیشخندی زد و دستمو بردم سمت کمربندش.
از مچ دستهام کشیدتم تا اتاق خواب و در رو بست.
"هنوز با کسی نیستی؟!" دکمه هام رو باز کردم و پیرهنم رو در آوردم پشتش کمربندم رو باز کردم و روی زمین ولش کردم. به جونگکوک که روبروم روی تخت نشسته بود و بهم زل زده بود نگاه کردم!
"معلومه بهت فشار اومده! ازون قبلیه چه خبر!"
شورتم رو هم در آوردم و عضومو توی دستم گرفتم."بیش از حد دیگه داشت انگولکم میکرد! تهیانگم رفت از کره و دیگه نمیتونست تهدیدم کنه!" جونگکوک سرش رو تکون داد و از مچم گرفت و روی تخت پرتم کرد! چرخید و اومد روم و همو بوسیدیم و کمربندشو باز کردم، دلم میخواست زودتر لختش کنم!
زیپ شلوارشو کشیدم پایین و شلوارو شورتش رو با هم پایین کشیدم و تا خواستم عضوشو بگیرم از مچ دستم گرفت و کنار سرم نگه داشت دستهام رو!
ازم فاصله گرفت و به پایین نگاه کرد.
"اینقدر عجله داری؟!"
"نه اینقدر میخوامت که دیگه نمیتونم تحمل کنم!" صدای خنده جونگکوک توی گوشم پیچید و زیر لمسهاش مست شده بودم.
نمیفهمیدم دیکه چه اتفاقی میوفته فقط داشتم لذت میبردم. بدنم داغ بود و صدای ناله های مردونهوجونگکوک توی گوشم دیوونه ام میکرد.
"هعی! نمیخوای همینقدر راحت بزارم ارضا شی، مگه نه؟!" سرم رو تکون دادم
"لطفا کوکی!" باز صدای خنده اش و با خالی شدن سوراخم مردم!
"تلاش کن!" و کنارم روی تخت افتاد!
رفتم روش نشستم و با فرو کردنش تو خودم به کمرم قوس دادم و باز مغزم داغ شد.
به سختی خودم رو تکون دادم که جونگکوک منو بالاتر گرفت و باز ضربه میزد بهم
نفهمیدم کی و چجوری ولی از روش هلم داد رو تخت و خودشم کنارم جا گرفت و پتو رو رومون کشید
نفس عمیق میکشیدم!
"مرسی کوکی!" موهام رو بوسه ای زد و خوابیدم!
با صدای گوشیم از خواب پریدم، فقط کمی کمرم درد میکرد و گوشیم روی میز تلوزیون بود. برش داشتم.
"بله؟!"
-ته ته کجایی؟!

جیهوپ بود. چشمهام رو مالیدم و به ساعت روی دیوار نگاه کردم ۱۲:۳۰بود! دوتا دست دور کمرم حلقه شد و جونگکوک سرش رو روش شونه ام گذاشت!
"پیش دوستمم"
-اوه! ترسیدم! شب نمیای خونه؟!
"اممم فکر نکنم! ساعت از دستم در رفته" جونگکوک بوسه های ریزی به پیشونی و گردنم میزد.
-پس فردا میبینمت!

قطع کردم و چرخیدم.
"گفتی کسیو گیر نیاوردی که!"
"کسیو گیر نیاوردم که مثل تو به فاکم بده!" و لبهاش رو بوسیدم. با هم رقتیم توی اتاق خواب و به بقیه خوابمون رسیدیم.

جیهوپ:

ناهار داشتم میپختم که صدای در اومد! تهیونگ بود!
"سلام" رفتم جلو در و بهم سلام کرد. بوسه کوچیکی به لبم زد.
"سلام بیبی! فکر کردم واسه ناهار هم نمیای!" تهیونگ خندید. دلم براش بینهایت تنگ شده بود!
"مگه دلم تونست دووم بیاره!" و بوسه دوباره ای به لب هم زدیم و رفت توی اتاق.
میز رو چیدم و منتظرش موندم!
بیخیال فکرای تباهم شده بودم و میخواستم کادوشو بهش بدم هرچی زود تر، شوگا هم موافق بود که فکرام تباهه و قطعا اون کانگ عوضی میخواسته رابطه من و تهیونگ رو خراب کنه! اون تا همین الان کلی زجر کشیده!
شمع هارو روشن کردم و جعبه رو کنار بشقابش گذاشتم.
"ببخش دیر اومدم... اووووووووو" اومد و نشست روبروم.
"اوه، این برای منه؟!" به واکنشش خندیدم. مظلومانه ذوق میکرد.
"اوهوم!" لبخند مستطیلی کودکانه اشو بهم نشون داد و لبخند زدم.
"ماشین برای...منه؟!" سرم رو تکون دادم. از جاش بلند شد و بغلم کرد.
"ماشینت تو پارکینگ پارکه و منم یه ماشین برای خودم خریدم!" خندید و لبهام رو بوسید.
"بیا ناهارو بخوریم بعد بریم ببینیم ماشینو، هوم؟" سرم رو تکون دادم و غذا رو تموم کردیم و میز رو جمع کردیم.

رفتیم توی پارکینگ و تهیونگ ماشینش رو دید و کلی ذوق کرد.
"شب میتونیم یه چرخی باهاش بزنیم!" تهیونگ چرخید سمتم و دستهام رو گرفت و لبخند ریزی زد و از این همه کیوتی مردم!
"شب و بزاریم واسه کارای دیگه! الان چرخ بزنیم؟!" خندیدم! بوسیدمش و دستهاش رو دور گردنم حلقه کرد و بلندش کردم و روی کاپوت ماشین نشوندمش. رفتم سمت گردنش و مکیدمش و سعی کردم آروم انجامش بدم تا کبود نشه، احتمالا اذیت بشه بخاطر گذشته اش!
"هوپ...ی!... میخوای--"
"اگر تو مایل باشی!"
تهیونگ سرش رو تکون داد...

نظرتون راجب تهیونگ چیه؟!😅

ENDING[5]Where stories live. Discover now