خیلی طول کشید برای این کار اما خب... حالا ما اینجاییم

2.2K 369 342
                                    

عاه قلبممم :"
پارت اخر...
دلم گرفتهههه😭😭😭
___________________________

لویی: پرنسس من میخوام ببرمت جایی. باشه؟

هری: باشه ددی. اما کجا میخوایم بریم؟

لویی: این یه سورپرایزه بیبی بوی.

هری: اوه من عاشق سورپرایزاتم ددی.

لویی: امیدوارم این یکی رو از همه بیشتر دوست داشته باشی. من میخوام چشماتو ببندم باشه؟ و نگران نباش زیاد طول نمیکشه. بهم اعتماد داری؟

هری: من تا ابد بهت اعتماد دارم.

*لویی چشمای هری رو بست و به سمت ماشین هدایتش کرد. لویی کم کم استرس گرفت وقتی روی صندلی راننده نشست و به همه ی اتفاقات بد که ممکن بود بیوفتن فکر کرد. اما دست پرنسسش رو حس کرد که دستش رو گرفت. برگشت و یه نگاه کوتاه به هری انداخت و دوباره نگاهش رو به جاده برگردوند.

هری: من میتونم استرست رو حس کنم. من فقط میخوام بدونی که سورپرایزت هرچیزی که هست من عاشقش میشم چون تو برام این کارو کردی و کنارمی. پس نگران نباش.

لویی: خیلی ممنونم بیبی بوی. نمیتونی تصور کنی چقد حرفات ارومم کرد. دوست دارم.

هری: دوست دارم.

* لویی دست هری رو بالا اورد و بوسید. چند دقیقه ی بعد به مقصد رسیدن لویی به هری کمک کرد تا از ماشین پیاده شه و جلوش زانو زد قبل از اینکه بهش بگه چشم بندش رو برداره.

هری: اوه خدای من!

لویی: خیلی طول کشید برای این کار اما خب... حالا ما اینجاییم.

* لویی یه جعبه ی کوچیک صورتی از جیبش بیرون اورد. در حالی که جلوی خونه ی ایندشون(شاید) وایستاد و گلوش رو صاف کرد.

لویی: هری، پرنسسم، بیبی بوی من، من خیلی وقت بود که به این فکر میکردم که چجوری ازت درخواست کنم و کلی هم نگران بودم که تو ردم کنی. اما بعدش یادم اومد تو خیلی عاشقمی و یکم اعتماد به نفس گرفتم و خداروشکر میکنم بابتش چون ممکن بود حتی وسط این درخواست مهم بزنم زیر گریه! خب سوال اصلی...هری استایلز...ایا...همسرم میشی؟ اجازه میدی اقای تاملینسون صدات کنم و با هم خانواده تشکیل بدیم و توی این خونه ی جدید زندگی جدیدمون رو شروع کنیم؟

هری: اوه خدا- اوه خدای منننن!

لویی: لطفا یه چیزی بگو.

هری: اره، اره، اره، ارههه خدای منننن! چطور با خودت فکر کردی ممکنه جوابم نه باشه! اوه خدا ارههههه. گفتم بله؟

لویی: پرنسس...ممنونم.

* اشک تو چشمای لویی جمع شده. هری رو بغل کرد و بلندش کرد تو هوا چرخوند. پرنسسش، بیبی بویش، نامزدش!

*هری رو پایین گذاشت و صورتش رو با دستاش قاب گرفت. همه جای صورتش رو بوسه های اروم گذاشت و لب هاش رو برای اخرین بوسه نگه داشت. تو چشمای سبز جنگلی زیباش خیره شد و گفت: "دوست دارم." بعد نگاهش رو دوخت به لب های قلوه ای و صورتی هری. لب هاشون رو به هم وصل کرد و عمیق ترین و احساسی ترین بوسه ای که تا حالا داشتن رو تجربه کردن. وقتی عقب کشیدن لویی شروع به حرف زدن کرد.

لویی: نمیتونم صبر کنم توی کلیسا ببینمت. نمیتونم برای ماه عسلمون صبر کنم. نمیتونم صبر کنم تا بیایم توی خونه جدیدمون. حتی برای بچه هایی که قراره داشته باشیم! البته اگر تو باهاش مشکلی نداشته باشی.

هری: البتههه. من همه ی اینا رو با تو میخوام. قسم هایی که قراره بخوریم. عشق بازی های ماه عسلمون. نقل مکان و مخصوصا بچه داشتن با تو. با کسی که از ته قلبم عاشقشم. خدایا... من عاشقتم لویی...ددی.

لویی: تو منو خوشبخت ترین ادم روی کل جهان کردی. هری عاشقتم. پرنسس خیلی دوست دارم.

____________________________

اونم عکس خونه کیری جدیدشونه😭😭

تموم شد...

حرفای اخرمو پارت بعد میگم😭😭😭

💙محد💚

Are You Jealouis? [L.S] [Completed]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن